معرفی فیلم سرگیجه
فیلم سرگیجه (vertigo) محصول سال 1958، یکی از دو یا سه فیلم بزرگ کارنامهی آلفرد هیچکاک و یکی از ده فیلم برتر تاریخ سینما است. به طوری که این اثر را هم جایگاهِ “شبهای پر ستاره”ی ونگوگ یا “تداوم حافظه”ی سالوادور دالی در مدیوم نقاشی میدانند. این اثر یک ترلیر رمانتیک، دربارهی یک رابطهی عاشقانهی هولناک و عشق به یک توهم است. با توجه به ارتباط مستقیمی که اثر با مخاطب میگیرد، با هربار دیدنش فُرم جدیدی در ذهن بیننده شکل میگیرد.
با وجود تمام این پیچیدگیهای هنری، در نهایت “سرگیجه” روایت داستان یک عشق است. “اسکاتی” به عنوان نقش اول مرد، به نوعی نمایانگر شخصیت خودِ آلفرد هیچکاک است. فردی با وسواسفکری، افسردگی و محدودیتهای جسمیای مثل ترس از ارتفاع.
“اسکاتی” در ابتدای فیلم به دنبال همصحبت میگردد و منتظر آخرین پروندهاش برای بازنشستگی است که به پیشنهاد یک آشنای قدیمی وارد یک ماجرای ساختگی میشود و طی این اتفاقات عاشق زنی به نام “مادلین” میشود که شخصیت جعلی دارد و پس از چندوقت طی اتفاقاتی اسکاتی فکر میکند مادلین مرده و در اینجا وقتی دیگر نمیتواند مادلین را داشته باشد شروع به تخیل آن بر فرد دیگری میکند. یک زن دیگر را استخدام میکند تا با آرایش و پوشش مشابه شبیه مادلین شود.
سرگیجه شاید بعد از فیلم “سایکو” بیشترین نقاط تفکر هیچکاک را در خود جای داده است. فضای نسبتا هولناک و رازآلودی که با زیباییِ ایدهآلِ هیچکاک در هم آمیخته شده است. این اثر کاندیدای دو اسکارِ بهترین صدابرداری و بهترین طراحی هنری شد. نبوغ هیچکاک در این فیلم سبب شد تا “سرگیجه” هنوز هم پیچیدهترین و عجیبترین فیلم او باشد. “سرگیجه” همچون منحنیهای تیتراژش هیچگاه به پایان نمیرسد.
دیدگاهتان را بنویسید