رویکرد رواندرمانی روابط شیء چیست؟
در این مقاله میخوانیم:
مقدمه
رویکرد روابط شی در رواندرمانی از جمله رویکردهایی است که در ادامۀ رشد و گسترش درمان روانکاوی به وجود آمد. روانکاوی فروید از زمان شکلگیری تا به امروز دستخوش تجدیدنظرهای مختلفی شده و مدلهای نظری جدیدی وامدار فرضهای اساسی آن هستند، از جمله روانشناسی خود، مدل های ارتباطی(کری, 1399)، نظریهی دلبستگی(فرانکلند, 1399) و روابط شیء(کری, 1399). این مکاتب با دیدگاه جامعتری، تاثیرات فرهنگی و اجتماعی زندگی روانی انسان را در خود گنجاندند. در این نوشتار قصد داریم با مقدماتی بر مفاهیم اصلی به درمان مبتنی بر رویکرد روابط شیء بپردازیم.(کری, 1399)
یک تصویر شفاف از رویکرد روابط شیء
نظریۀ روابط شیء نتیجۀ کار تعدادی از نظریهپردازان روانکاوی است.(Diem-Wille, 2018) نخستین بار ملانی ریزز کلاین (۱۹۳۲) این نظریه را مبتنی بر مشاهدات دقیق کودکان خردسال مطرح کرد. کلاین در جوانی مجذوب روانکاوی شده بود و در زندگی حرفهای نیز خود را «فرویدی» میدانست.(فیست, فیست, & آنرابرتس, 1398) او از مفاهیم و اصطلاحات فرویدی مانند غریزه، شیء و ساختار استفاده کرد اما آنها را در سطح معنا به شیوههای مختلفی گسترش داد.(سنتکلر, 1395) در حقیقت فاصلهگیری جزئی کلاین از روانکاوی رایج، با تحلیلکردن کودکان خردسال رقم خورد. او باور داشت کودکان احساسهای منفی و مثبت را نسبت به مادرشان درونی میکنند و زودتر از آنچه فروید فرض میکند تعارض ادیپی را تجربه کرده و فراخود (سوپرایگو) را پرورش میدهند. کلاین برخلاف نظریۀ پدرسالارانۀ فروید، تاکید بر مهر و صمیمت با مادر را جایگزین محوریت قدرت پدر می کند(فیست et al., 1398). رویکرد روابط شیء تحت تاثیر آراء مجموعی از نظریهپردازان همچون ملانی کلاین، مارگارت ماهلر، هینز کوهات(فیست et al., 1398)، و. ر. د. فیربرن، ادیث یاکوبسن، د. و. وینیکات و در آخر اتو کرنبرگ(سنتکلر, 1395) پرورش یافت.
اصطلاح “روابط شیء” چه معنایی دارد؟ واژۀ روابط در این عبارت به روابط بیمار با خود و دیگران اشاره دارد. و واژۀ شیء، اصطلاحی تخصصی در متون روانکاوی است که زیگموند فروید در سال 1905 آن را وضع کرد.(فرانکلند, 1399) شیء (Object) اشاره به فرد یا چیز مهمی دارد که هدف نیازهای فرد قرار میگیرد. در واقع، غرایز یا سائقهای نوزاد مانند گرسنگی، میل جنسی و … میخواهند ارضا شوند؛ شیء همان چیزی است که نیاز از طریق آن ارضا می شود. به عنوان مثال، سائق گرسنگی به دنبال دستیابی به احساس سیری از طریق پستان مادر عمل می کند؛ در اینجا رابطۀ کودک با پستان به عنوان نخستین رابطۀ شیء درونی میشود.(فیست et al., 1398) فروید در بحث سائقهای غریزی بیان میکند شیء برای نوزاد پس از پستان مادر، خود مادر، و در ادامه دیگر اشخاص و چیزهایی خواهند بود که او را ارضا میکنند. همچنین عواطف و احساسات نیز اشیائی دارند. مثلا من از عقرب میترسم، عاشق فرزندم هستم، و از معلمام متنفرم. از نظر کلاین سائقها ذاتاً معطوف به شیء خاصی هستند.(سنتکلر, 1395)
ملانی کلاین، این فرض اساسی را مطرح میکند که کودک از هنگام تولد زندگی خیالی فعالی دارد؛ این خیالپردازیها بازنمایی غرایز و شهوات جسمی و نیز پاسخ فعالانه نوزاد به آنهاست. مثلا نوزاد میتواند با خیال پستان و مزۀ شیر، موقتاً گرسنگی خود را مهار کند. اما نوزاد در این مرحله توانایی تمییز واقعیت از خیال را ندارد لذا، تجربۀ نوزاد بسیار زنده و واقعی است. در ادامهی مثال پیشگفته، نوزاد با مکیدن انگشت و ایجاد صدای دهان بهواقع تصور میکند در حال مکیدن پستان است و پستان خوب مادر درون اوست. چنانکه میبینیم خیالپردازیها در سطح روانشناختی اتفاق میافتند اما تجربۀ نوزاد از آنها هم ذهنی و هم جسمانی است. در مقابل، هر ناکامی و رنجی میتواند برای نوزاد چنان احساس شود که یک تهدید و حملۀ جدی از سوی نیرویی متخاصم رخ داده. بنابراین، کودک میتواند تصویری خوب یا بد از شیءای داشته باشد که آن را بازنمایی کرده(فیست et al., 1398) به این صورت که نوزاد در رابطهاش با پستان مادر (به عنوان نخستین شیء) میتواند آن را تنها در دو حالت تجربه کند: ارضاکننده یا ناکامکننده. پستانی که او را تغذیه میکند، خوب و پستانی که او را محروم میسازد بد ارزیابی میشود.(سنتکلر, 1395) باید در نظر داشت کیفیت این خیالها ناهشیار بوده و با خیالپردازیهای هشیارانه بزرگسالان متفاوت است.(فیست et al., 1398) خیالهای مخرب و احساسات شدیدی که کودک تجربه میکند اضطرابی را برمیانگیزد که خود (ego) در صدد رفع آن، از مکانیزمهای روانی استفاده میکند.
مکانیزمهای اصلی که کلاین توصیف میکند عبارت اند از: درونفکنی(introjection)، فرافکنی(projection)، دوپارهسازی(splitting)، همسانسازی فرافکنانه(projective identification). فرافکنی فرایندی است که در آن نوزاد احساس خودش را به شیء نسبت میدهد. به این معنا که لذت حاصل از درآغوشبودن و تغذیهشدن را احساس میکند و بر اساس آن میپندارد که پستان مادر، خوب است. در مقابل وقتی پستان ناکامکننده باشد و تجربۀ رنج را ایجاد کند، این احساس به آن بازگشته و این اعتقاد در نوزاد شکل میگیرد که این پستان، بد است. پستان خوب، الگوی تمام چیزهایی خواهد بود که در آینده خوب و بخشنده احساس میشوند و پستان بد، نمایندۀ تمام محرومیتها و آسیبهای زندگی.(سنتکلر, 1395) درونفکنی مکانیزم مهم و اولیهای است که طی آن شیء بیرونی، درونی میشود. پستان مادر اولین تجربۀ درونفکنی نوزاد را فراهم میکند و کودک درمورد جذب تجربیات و ادراکات خود نسبت به پستان خیالپردازی میکند. نوزاد اشیای خوب را برای محافظت دربرابر منابع اضطراب و اشیای بد را برای کسب کنترل بر آنها درونفکنی میکند. با این حال اشیای بد بیرونی-مثلا پستان ناکامکننده- طی فرایند درونفکنی به آزارگران درونیای بدل میشوند که میتوانند نوزاد را وحشتزده کنند.(فیست et al., 1398) در اینجا نوزاد برای محافظت از خود مکانیزم دیگری را به کار میبندد: دوپارهسازی. نوزاد با جدا نگهداشتن احساسات و تکانههای خوب و بد خود و اشیای بیرونی، میتواند از خویش محافظت کند. با تقسیم مقولۀ خوب و بد، کودک تصویری از یک منِ خوب و یک منِ بد را نیز در خود پرورش میدهد.(سنتکلر, 1395) این تصویر میتواند با تمایز بین رفتارهای خوب و بد و همچنین افراد آشنا و امن و یا آسیبرسان، مفید واقع شود. اما نکتۀ مهم در آسیبشناسیِ این مکانیزم آن است که اگر این دوپارهسازی افراطی و انعطافناپذیر باشد کودک قادر نخواهد بود تجربیات بد را در تصویر منِ خوب درونفکنی کند. به این معنا که نمیتواند تکانه و یا رفتار بد خود را بپذیرد؛ در این صورت، تعارض، حل نشده و چارهای جز سرکوب آنها نخواهد داشت.(فیست et al., 1398) روش دیگر برای کاهش اضطراب، دلالت به فرایند خیالیای دارد که طی آن بخش ناخوشایندِ خود جدا شده و به شیء دیگری فرافکنی میشود، سپس نوزاد مجدداً آن را درونیسازی میکند. این فرایند خیالپردازانه همسانسازی فرافکنانه نام دارد(سنتکلر, 1395) و نقش عمیقاً مؤثری در روابط میانفردی بزرگسالان ایفا میکند. برای مثال مردی که تکانههای زورگویی و کنترلگری دارد برای حفاظت دربرابر احساس منفیای که نسبت به این بخش از خودش دارد، این احساس را به همسرش فرافکنی میکند. حال همسرش را زورگو پنداشته، و با ظرافت و رفتارهای سلطهپذیرِ افراطی او را ترغیب میکند تا زورگو شود. معمولاً شیوۀ ارتباطجویی نوزاد با مادر و پستان او این مکانیزمها را آشکار میسازد.(فیست et al., 1398)
در مجموع، تاکید اصلی نظریه بر تعامل عوامل سرشتی و محیطی اولیه، و درونیسازی اولین تجربۀ ارتباطی ما با افراد مهم زندگیمان است. از این نقطهنظر روابط شیء، روابط میانفردی(interpersonal) بازنمایی شده در ذهن هستند؛ به عبارت دیگر، تصویری از تعامل بین خود و شخص دیگر که بار عاطفه خاصی نیز دارد (برای مثال، ترس: مرتبط با تصویر خودِ کوچک و وحشتزده در مقابل دیگریِ قدرتمند و تهدیدهکننده). نظریهپردازان روابط شیء باور دارند این تعاملات اولیه، تبدیل به الگوهای باثباتی از روابط میانفردی کودک در آینده میشوند. اگر در نظر بگیریم که زیربنای الگوهای فکری، رفتاری و هیجانی فرد را روابط شیء واقعی یا خیالیِ درونیشده تحت تاثیر قرار میدهند به اهمیت تجربیات اولیۀ کودک با مادر یا دیگر مراقبان اولیه پی میبریم.(Diem-Wille, 2018) عوامل ژنتیکی و خلق و خوی کودک کیفیت غرایز او را در سطح انتقالدهندههای عصبی و ساختار مغز تعیین میکنند اما شیء، جنبهای از غریزه است که کمترین تاثیر را از عوامل سرشتی میپذیرد(Jean Laplanche, 1974) و باید آن را در کیفیت روابط اولیۀ کودک و محیط عاطفی او جست؛ این عوامل در ادامۀ جریان رشد درهمتنیده میشوند. بنابراین در مراحل درمانیِ این رویکرد، بررسی تاریخچه روابط فرد با افراد مهم زندگی وی، به عنوان ارزیابیهای اولیه انجام میشود. (فیست et al., 1398)
رویکرد روابط شیء و ماهیت انسان
نظریۀ روابط شیء ماهیت انسان را در بعد جبرگرایی دربرابر انتخاب آزاد، بیشتر جبرگرایانه میداند؛ اگرچه نظریۀ روابط شیء برخلاف روانکاوی تنها غریزۀ جنسی را انگیزهی اصلی رفتار انسان نمیداند اما تماس و ارتباط انسان، بهویژه مادر را جایگزین میکند. همچنین بررسی اوایل کودکی و دورۀ پیشکلامی نشان میدهد که تجربیات اولیه نقش تعیینکنندهای در شکلگیری شخصیت داشته و ماهیت بسیاری ویژگیهای افراد، ناهشیارانه ارزیابی شده است. با این حال نکتۀ مهمی که تفاوت دیدگاه روابط شیء را از روانکاوی معلوم میکند برجستگی تجربیات محیطی کودک بهویژه صمیمت و رابطه با مادر است که از مراحل زیستبنیاد فروید عبور کرده و به سمت مراحل میانفردی میرود تا بر عوامل تعیینکننده اجتماعی در شکلگیری شخصیت تاکید بیشتری کرده باشد. اما همچنان جنبۀ علیتی پررنگتر از غایتشناسی جلوه میکند، زیرا که تاکید بر تجربیات اولیه در شکلگیری شخصیت بیشتر از انتظارات مربوط به آینده است.(فیست et al., 1398)
نظریۀ شخصیت و آسیبشناسی روانی
شخصیت در این نظریه، به عنوان یک سازمان روانشناختی دانسته میشود که از الگوهای پایداری از روابط اشیای درونی تشکیل شده است.(Diem-Wille, 2018) چنانکه پیشتر گفته شد، نوزاد با درونفکنیِ اشیای بیرونی جنبههایی از محیط بیرون را جذب میکند. سپس این درونفکنی با ایجاد یک چارچوب معنادار تبدیل به یک ساختار روانشناختی میشود؛ این فرایند درونیسازی (internalization) نام دارد.(فیست et al., 1398) بنابراین پستان مادر به عنوان شیء نخستین درونی میشود و نحوۀ ارتباطجویی نوزاد با آن شالودۀ روابط آینده را تشکیل خواهد داد. میدانیم نوزاد با مکانیزم درونفکنی، انعکاسی-تا حدی خیالپردازانه- از دنیای بیرون را درونی میکند و با فرافکنی، احساسات درونی خودش را به دنیای بیرون تحمیل میکند؛ همچنین مقولۀ منِ خوب و منِ بد در ذهن نوزاد پویاست و احساسات نوزاد شبهسایکوزی و شدید تجربه میشوند.(سنتکلر, 1395) لذا کلاین معتقد است نوزاد ذاتاً برای یکپارچگی تلاش میکند.(فیست et al., 1398) درحقیقت این یکپارچگی به این واقعیت برمیگردد که نوزاد در ابتدا اشیای بیرونی را به صورت جزئی درک میکند(پستان مادر، انگشت خودش)، اما در طی رشد این ادراک کلی و واقعبینانهتر میشود، و میتواند خودش و مادر را با مجموع یکپارچهای از ویژگیهای خوشایند و ناخوشایند ادراک کند. در اینجا جابهجایی از موضع اشیای جزئی به موضع اشیای کلی را مشاهده میکنیم. موضع نخست، موضع اسکیزوئید-پارانوئید است که در 3 یا 4 ماه اول تولد پرورش مییابد. این موضع همزمان با احساسات شدید نسبت به تهدید و تلاش برای دفاع از خود در برابر شیء آزارهنده وجود دارد. دفاع متداول در برابر این اضطراب، دوپارهسازی است. این موضع، نمونه نخستین احساس تردید و دودلی نسبت به فردی واحد در بزرگسالی است. افراد بزرگسال ممکن است بهطور ابتدائی و ناهشیار، احساسهای پارانوئید خود را به دیگران فرافکنی کنند یا آنچنانکه خواهیم دید بیماران اغلب نسبت به درمانگر خود دچار احساسهای دوگانه میشوند که به این سطح از لایههای رشد شخصیت مربوط میشود. موضع دوم، موضع افسرده است که حدوداً در ماه پنجم آغاز میشود. نوزاد نسبت به درک کلیت اشیا پیشرفت میکند و تصویر مادر را به عنوان شخصی مستقل که خارج از خودش قرار دارد پرورش میدهد. واقعبینی کودک به مرور و با کاهش نقش فرافکنی و درونفکنی و تعدیل احساسات، افزایش مییابد.(سنتکلر, 1395) در این موضع مادر میتواند هم خوب و هم بد باشد و پذیرش هرچه یکپارچهترِ این تصویر منجر به درونیسازی خودی(ego) منسجمتر میشود. برخلاف موضع اسکیزوئید-پارانوئید، نوزاد آستانۀ تحمل بالاتری دارد و این کمک میکند تا متوجه تکانههای تخریبگرانهای که نسبت به مادرش داشت بشود و از این بابت احساس گناه کند. نوزاد میخواهد در صدد جبران پرخاشگری قبلی خود برآید و از مادر (شیء محبوب) مراقبت کند. احساسات پیچیده و دوسوگرا و ترس از دور شدن مادر مسئلۀ این موضع است و کودک برای حفاظت از خود به دفاعهای ابتدائی همچون انکار و احساس قدرت مطلق متوسل میشود. تجربۀ موفقیتآمیز موضع افسردگی به معنای اعتماد به بازگشت مادر و محبت پایدار به اوست که اساس الگوی ارتباطی بهنجار را تشکیل خواهد داد. اما حل ناقص موضع افسرده الگویی از تردید، بیاعتمادی، سوگواریِ بیمارگون در فقدان و چند اختلال روانپریشی دیگر را سبب خواهد شد.(فیست et al., 1398) میتوان اینطور جمعبندی کرد که ترکیبی از تجربه و خیالپردازی دربارۀ روابط اشیای درونی ساختارهای ذهنی را تشکیل میدهند که در طول رشد یکپارچهتر و پیچیدهتر میشوند و به صورت سلسله مراتبی سازمان مییابند.(Diem-Wille, 2018)
دیدگاه روابط شیء برای تبیین اختلالات روانی الگویی را مطرح میکند که مبتنی بر آشفتگی روابط شیءِ درونیشده است. بر این اساس آسیبشناسی روابط شیء بر تجربۀ ارتباطات اولیه فرد متمرکز میشود. میتوان گفت باور رویکرد روابط شیء آن است که ویژگیهای شخصیتی فرد بازتابی از ساختارهای روانشناختی زیرین میباشند.(Diem-Wille, 2018) چنانکه در مواضع دوگانه رشد بررسی شد، آشفتگیهای روانی، منشأ و ماهیت ارتباطی دارند.(بایننفلد, 1391) اگر تجارب ارتباطی اولیه مستحکم، با ثبات و واقعی- به معنای ادراک یکپارچه از جنبههای خوب و بد در یک شیء واحد- باشند، شخصیت نرمال و با آمادگیهای روانی سطح بالاتر (نوروتیک) خواهیم داشت. نِوروزها، افرادی با طیف گسترده از عواطف و آمادگیهای ارتباطی هستند که کاربست مکانیزم دفاعی آنها بر اساس سرکوب، نقش برجستهتری دارد؛ در مقابل ماهیت پاتولوژیکِ شخصیت روندی عکس آن را طی میکند؛ همبستگی نوع پاتولوژیک با احساس بیثباتی، دلبستگی ناایمن و روابط شیء غیرواقعی بیشتر است و همچنان از دفاعهای دوپارهسازی استفاده میکنند(Diem-Wille, 2018) (اختلالاتی مانند سایکوز، اختلالات اسکیزوئید و بیماران مرزی، در ابتدائیترین روابط شیء خود دچار آشفتگی هستند(بایننفلد, 1391)).
رواندرمانی تحلیلی مبتنی بر رویکرد روابط شیء
رواندرمانی تحلیلی که منشاء آن روانکاوی است، نوعی از درمان بر اساس اصل پویایی روان میباشد؛ پویایی روان به معنای وجود عناصری در حال حرکت در سطح ناهشیار است که افکار، احساسات و رفتارهای هشیار را تحت تاثیر قرار میدهند.(کابانیس, چری, داگلاس, & شوارتر, 1398) ما برای ارزیابی و توصیف مشکلات بیمار نیاز به یک چارچوب نظری داریم تا بتوانیم طبق آن ویژگیهای شخصیتی و الگوهای بیمار را صورتبندی کنیم. صورتبندی (formulation) زمانی اتفاق میافتد که فرضیه هایی درمورد شیوۀ اندیشین، احساسات و رفتارهای بیمار بسازیم(کابانیس, جری, داگلاس, گراور, & شوارتز, 1399)؛ و ما در جریان این فرایند، از نظریۀ روابط شیء بهره میبریم. از این جهت، هدف از درمان تحلیلی، کمک به افراد است تا بفهمند چگونه به صورت ناهشیار الگوهای پیچیدهای از تفکر، عمل، احساس و ارتباط را به کار میبرند.(کابانیس et al., 1398)
فرایند و محتوای درمان
در مقدمه گفته شد کلاین روانکاوی کودکان خردسال را برای نخستین بار عملی کرد. وی در جریان ارتباط با کودک از فنِّ بازیدرمانی بهره برد. کلاین باور داشت کودکان خیالپردازیها و امیال هشیار و ناهشیار خود را به خوبی در طی بازی نمایان میکنند.(بایننفلد, 1391) مدل رویکرد روابط شیء جهتگیری درونفردی دارد(Diem-Wille, 2018)، لذا باور بر این است که تهدیدهای روانشناختی از درون ریشه میگیرند.(سنتکلر, 1395) درمانگران این رویکرد به دنبال شناسایی منابع اضطراب و منشأ عواطف به بررسی روابط شیء درونیشده میپردازند. بُعد پاتولوژیک این روابط در چندین جنبۀ خاص بررسی میشود، از جمله: نقش محوری خیالپردازیها درمورد اشیا، تعارض میان عشق و نفرت، شدت خشم و آزارگری اشیای درونیشده، احساس گناه و تداوم وضعیت افسرده در بزرگسالی. وظیفۀ درمان تعدیل و کمرنگکردن احساسات عذابآور و تسکین اضطرابها است. این مهم از طریق اصلاح ادراکات تحریفشده مراجع از اشیای درونی محقق میشود. به بیانی دیگر علت تعارضات، آشفتگی روابط اشیای بیمار است، و بهبود و ترمیم این الگوهای ارتباطی به حل خودبهخودی تعارض و سمپتومها منجر میشود. ترمیم روابط شیء در اتاق درمان و در جریان ارتباط با درمانگر اتفاق میافتد. به این صورت که بیمار ناچاراً الگوهای ارتباطی پیشین خود را بهکار میگیرد و احساسات و خیالپردازی های خود را به درمانگر فرافکنی میکند. به این فرایند انتقال گفته میشود. در این جریان درمانگر تلاش میکند روابط شیء واقعبینانه را جایگزین اشیای قطبیشده و الگوهای غیرانطباقی کند.(بایننفلد, 1391) این فرایند درمانی با تاکید زیاد بر تفسیر انتقال انجام میگیرد. تعبیر و تفسیرهای درمانگر از انتقال و نامگذاری احساسات و انگیزۀ خیالپردازیها روند تعاملی درمانگر و بیمار را تشکیل میدهد.(سنتکلر, 1395) درمانگر تلاش میکند تا بفهمد درمانجو در حال انتقال چه چیزی است؟ و این را از چند منظر مورد بررسی قرار میدهد. ملموسترین سطحِ انتقال در مشاهدۀ زبان بدن و شنیدن سخنان و سؤالات درمانجو میسر میشود. در سطوح بعدی درمانگر از تبادلات جلسه، نوع نگاه درمانجو به دیگران، خودش و درمانگر را نیز در مییابد.(فرانکلند, 1399) درمانگر برای دستیابی به سطح ناهشیار و شناخت نحوه تأثیرگذاری افکار و هیجانات ناهشیار بر رفتار هشیار از دو تکنیک اساسیِ آشکارسازی و حمایت استفاده میکند. تکنیک آشکارسازی زمانی به کار برده میشود که تشخیص درمانگر آن است که آگاه کردن بیمار از آنچه در ناهشیارش میگذرد کمککننده خواهد بود؛ اما اگر در موقعیت دیگر پیشبینی شود آگاهی درمانجو از مواد ناخودآگاه میتواند تنها برآشفتهکننده باشد، بدون آشکارسازی، از فعالیت ذهنی وی حمایت خواهد شد.(کابانیس et al., 1398) بنابراین درمانگر الگوهای انتقالی غالب و ارتباط بین رفتار سطحی و ساختارهای زیرین شخصیت را شناسایی میکند و بیمار را در رهایی از تکرار الگوهای غیرانطباقی و مشکلزا یاری میدهد.(Diem-Wille, 2018)
افرادی که تحت درمان تحلیلی قرار میگیرند حداقل ۱ جلسه در هفته با درمانگر خود ملاقات میکنند. مراجعان ممکن است از چندماه تا چندسال در درمان باقی بمانند. این مدت درمان نسبتاً طولانی، فرایند مواجهه با نیروهای ناهشیار، هیجانهای پرتنش و همینطور شناخت عمیقتر الگوهای ذهنی بیمار را تسهیل میکند. درمان به ترتیب از مراحل ارزیابی، آغاز، میانه و پایان عبور میکند. آغاز درمان با مشخص کردن چارچوب، اهداف درمانی و کمک به بیمار در یادگیری نحوه استفاده از درمان همراه است. در مرحله میانی درمان، بیمار و درمانگر برای دستیابی به اهداف درمانی تلاش میکنند و در مرحله پایان اهداف منسجم شده و درمان مرور می شود تا ارزیابی واقعبینانهای از تغییر و احتمال تغییر در آینده به دست دهد. عمدۀ زمان جلسات با صحبت کردن بیمار و گوش دادن درمانگر سپری میشوند. فضای امن و همدلانه اتاق درمان باید شرایط مناسب را برای تداعی آزاد و صحبت کردن درمورد احساسات و تاریخچۀ فردی/رشدی درمانجو فراهم کند. در مرحلهی ارزیابی، پس از جمعآوری اطلاعات به منظور صورتبندی مورد(case formulation) و ارائه توصیه درمانی، درمانگر تلاش می کند با نشان دادن علاقه، همدلی، فهمیدن بیمار و انتظارات مثبت از درمان، اتحاد درمانی مناسبی را با بیمار برقرار کند. اتحاد درمانی به اعتماد اولیه بین بیمار و درمانگر گفته میشود که بهترین عامل پیشبینیکننده نتیجه رواندرمانی است.(کابانیس et al., 1398)
درمانگر، درمانجو و رابطۀ درمانی
رابطۀ درمانی در درمان تحلیلی معنای خاصی دارد. اساساً رابطه در نگاه روابط شیء یعنی بازآفرینی همان روابط اولیۀ درونی شده با دیگرانِ مهم؛ لذا احساساتی که درمانجو نسبت به درمانگرش دارد بخشی متوجه تجربۀ کنونی و بخشی مربوط به تجربۀ روابط مهم در گذشته است، در واقع بیمار ناگزیر نسبت به درمانگر همان واکنش و احساسی را دارد که نسبت به افراد دیگر زندگیاش. چنانکه گفته شد مجموعه احساساتی که درمانجو نسبت به درمانگرش دارد انتقال نامیده میشود. درمانگر میتواند نمایندهی افراد مهم اوایل زندگی فرد مانند مادر، پدر، یا بخشی از وجوه درونیشدۀ آنها باشد. در طی شکلگیری انتقال، شناخت درمانگر از درمانجو کاملتر میشود و آشکارسازی آن برای درمانجو به او در شناخت عمیق و تصمیمگیری آزادانه برای تغییر منجر خواهد شد. تعامل بیمار-درمانگر اثر درمانی دارد؛ از این رو اتاق درمان، به عنوان یک «آزمایشگاه رابطه» است که درمانجو میتواند از آن یاد بگیرد و برای رشد و تغییر حمایت شود.(کابانیس et al., 1398) لازمۀ تشکیل این پیوند، یک اتحاد درمانی ناخودآگاه است. در اتحاد درمانی خودآگاه، درمانگر مراجع را تشویق میکند تا دنیای درونیاش را فاش کند که این میتواند با برانگیختن اضطراب او همراه باشد. مراجع ممکن است مقاومتهای شدیدی نسبت به برقراری ارتباط صمیمانه نشان بدهد اما درمانگر بدون ایجاد تنش و با نرمی پافشاری میکند تا نشان بدهد مایل است احساسات او را عمیقاً بشناسد. درمانگر با تمرکز بر دنیای درونی مراجع و توجه به او، انگیزۀ رهایی از رنج را در وی برمیانگیزاند. در این ارتباط احساسات مثبت مراجع به درمانگر جلب میشود و عشق به شناخت خویشتن و رهایی از رنج افزایش مییابد. گاه در مقاومتهای شدید هیچ اتحاد درمانی خودآگاهی مشاهده نمیشود اما اضطراب و علائم بدنی مراجع نشان میدهد ارادۀ درونیای-هرچند ناهشیار- میل به بهبود و تغییر دارد.(فردریکسون, 1395)
همانطور که این درمان می تواند شفابخش باشد اگر درمانگر از صلاحیتهای لازم برخوردار نباشد، آسیبزننده خواهد بود. درمانگر تحلیلی کسی است که پس از تحصیلات آکادمیک در مؤسسههای مربوطه به مدت دوسال تحت آموزش نظری قرار گرفته باشد. رواندرمانگر خود باید روانکاوی شده باشد و تجربه درمان مراجع را با سوپرویژن انفرادی و گروهی کسب کند.(کابانیس et al., 1398)
ارزیابی و انتقادات
رویکردهایی مانند روانکاوی و رویکردهای نوینتر آن، مانند روابط شیء که فرضیاتی ابطالپذیر ندارند همواره ازین منظر مورد انتقاد قرار گرفته اند (برای مثال، درمورد افکار نوزاد صحبت میکنند حال آنکه نمیشود آن را به صحنۀ آزمایش کشاند و تایید یا ابطال تجربی کرد). همچنین در مبحث ایجاز در سطح پایینی ارزیابی میشوند و اصطلاحات و مفاهیم همواره پیچیدهتر از سایر رویکردها است.(فیست et al., 1398) گذشته از نظریه، طولانی بودن مدت درمان به خودیخود میتواند صرف هزینههای مالی را افزایش دهد. البته نباید به این تصور غلط که این نوع رواندرمانی وقتگیر و بیاثر است دامن زد؛ اقبال بسیاری از روانشناسان در سراسر جهان به دلیل تبیینهای دقیقی که بینشهای تحلیلی از جمله روابط شیء دارند و کمک شایانی که در آسیبشناسی روانی و تشخیص افتراقی جنبههای خفیف اختلالات ارائه میدهند همچنان به قوت خود باقی است.(Diem-Wille, 2018) علاوه بر آن این روش رواندرمانی فرصتی برای آفرینش تفکر و رفتارهای جدیدی فراهم میکند که کیفیت زندگی درمانجو را پس از درمان و در طولانیمدت تحت تاثیرات شفابخش خود قرار میدهد. این تاثیرات طولانیمدت ناشی از فعالسازی رشد و برطرف کردن شکافهای مربوط به آن است که در طی رابطۀ درمانی با درمانگر ایجاد میشود. نکته جالبی که درمورد رواندرمانی تحلیلی وجود دارد، همخوانی آن با دستاوردهای علم عصبشناسی است. همانطور که میدانیم هرنوع یادگیری همیشه با تغییرات در سطح عصبشناختی مغز همراه است؛ به این معنا که تغییر در الگوهای فکر، احساس، رفتار و ارتباط مستلزم و همزمان با تغییرات در مدارهای مغزی اتفاق میافتد. بنابر گفته ی اریک کندل (Eric Kandel)، «اثرگذاری رواندرمانی به این دلیل است که بر کارکردهای مغز اثر میگذارد؛ و این اتفاق نه برای یک سیناپس واحد، بلکه برای مجموعهای از سیناپسها رخ می دهد».(کابانیس et al., 1398) پژوهشی در سال ۲۰۱۰ در نشریۀ روانشناس آمریکایی منتشر شده مبنی بر اینکه رواندرمانی تحلیلی به اندازۀ سایر درمانهای مبتنی بر شواهد تجربی، اثرگذار است.(Shedler, 2010) اما مطالعات مختلفی همچنان در تلاش اند تا کارآمدی درمانهای تحلیلی را در مقایسه با دیگر درمان های مبتنی بر شواهد تجربی بهخصوص درمانهای شناختی-رفتاری (CBT) بسنجند. نتایج نیز همیشه به نفع درمان تحلیلی نبوده اما در سال 2017 مطالعهای فراتحلیلی انجام شد که تشریح میکند پژوهشهای قبلی هرکدام دارای اشتباهات فراوانی در متدلوژی بودهاند. اما این پژوهش با بهکارگیری بالاترین استانداردها در متدلوژی و با شرکت تعداد زیادی از بیماران (2751 نفر) بیان میکند درمانهای تحلیلی کارآمدی (efficacy) برابری در مقایسه با دیگر درمانها از جمله CBT دارند.(Steinert, Munder, Rabung, Hoyer, & Leichsenring, 2017) امروزه مطالعات دیگری نیز در حوزۀ تلاقی مفاهیم روانکاوی و علوم اعصاب (Neuropsychoanalysis) انجام میشود که تلفیقی از پویاییهای روان و کارکردهای مغز را بررسی می کند. این مطالعات جدید نشان میدهند با تصویر علمیتری نسبت به آنچه بهطور غالب درمورد مفاهیم روانکاوی رایج بوده روبهرو هستیم. علاقهمندان به این حوزه میتوانند با مطالعۀ کتابهای مختلف عمق اطلاعات خود را افزایش دهند. از جملۀ آنها کتابی است با عنوان “دنیای درون، جهان بیرون” نوشتۀ پل هلمز. این اثر از برجستهترین کتابها در حوزۀ خودش بوده و خواندن آن به افراد متخصص و غیرمتخصص توصیه میشود.
منابع
Diem-Wille, G. (2018). The Early Years of Life: Psychoanalytical Development Theory According to Freud, Klein, and Bion.
Jean Laplanche, J.-B. P. (1974). The Language of Psycho-Analysis. New York, United States: WW Norton & Co.
Shedler, J. (2010). The Efficacy of Psychodynamic Psychotherapy. The American psychologist, 65, 98-109. doi:10.1037/a0018378
Steinert, C., Munder, T., Rabung, S., Hoyer, J., & Leichsenring, F. (2017). Psychodynamic Therapy: As Efficacious as Other Empirically Supported Treatments? A Meta-Analysis Testing Equivalence of Outcomes. American Journal of Psychiatry, 174(10), 943-953. doi:10.1176/appi.ajp.2017.17010057
بایننفلد, د. (1391). نظریه روانپویشی (برای درمانگران) (د. ع. قهستانی, ف. ودایعخیری, & س. آرین, Trans.): رشد.
سنتکلر, م. (1395). درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود (ع. طهماسب & ح. علیآقایی, Trans. م. عادل Ed.): نشر نی.
فرانکلند, آ. ج. (1399). رواندرمانی تحلیلی: مبتنی بر روابط ابژهای (س. کیانپور, Trans.): کتاب ارجمند.
فردریکسون, ج. (1395). همآفرینی تغییر: فنون تاثیرگذار درمان پویشی (ع. خلیفیسیگارودی, Trans.): کتاب ارجمند,ارجمند.
فیست, ج., فیست, گ., & آنرابرتس, ت. (1398). نظریههای شخصیت (ی. سیدمحمدی, Trans.). تهران: نشر روان.
کابانیس, د., جری, س., داگلاس, ک., گراور, ر., & شوارتز, آ. (1399). صورتبندی روانپویشی (ا. جلالیندوشن, س. بهرامپور, & پ. نعیمیجو, Trans.): کتاب ارجمند.
کابانیس, د., چری, س., داگلاس, ک., & شوارتر, آ. (1398). رواندرمانی تحلیلی، راهنمای بالینی (ب. روشناییمقدم & م. میرنوش, Trans. ج. سیدعلی Ed.): کتاب ارجمند.
کری, ج. (1399). نظریه و کاربست مشاوره و رواندرمانی (ی. سیدمحمدی, Trans.): ارسباران.
درباره زهرا موسوی
زهرا موسوی هستم، دانشجوی کارشناسی روانشناسی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی تهران. علاقهمند به مطالعه و پژوهش در زمینه تلاقیهای رشته روانشناسی با دانشهای مختلف از جمله علوم اعصاب، زبانشناسی، هنر و هر دیدگاهی که باعث میشه انسان رو در ابعاد گستردهتری بشناسیم.
نوشته های بیشتر از زهرا موسوی4 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
بسیار عالی و مفید
ممنون از شما
مطلبتون خیلی مفید بود
خیلی ساده و روان مطلبو ارائه دادید ممنون ازتون
خوشحالیم که براتون مفید بوده