هوش؛ پدیدهای ناشناخته؟
هوش، یکی از نامآشناترین واژههای روانشناسی است. شاید با شنیدن واژگانی مثل خودتنظیمی، استدلال استقرایی و حافظهٔ کاری چیز خاصی به ذهنمان نرسد. اما هوش اینگونه نیست. همهٔ ما «نظریههایی ضمنی[1]» یعنی مفهومی از هوش در ذهنمان داریم، در مکالمات روزمره بارها آن را بکار میبریم و تا حدودی آزمونهای هوش را میشناسیم. چند لحظه فکر کنید که هوش چه معنایی برای شما دارد؟ توانایی جسمی یا ذهنی چشمگیر؟ توانایی یادگیری و حل مسئلهٔ سریع؟ حس ششم؟ سازهای فرضی یا ابتکاری وابسته به فرهنگ؟ غیرقابل تغییر یا انعطافپذیر و قابل ارتقا؟ در این مقاله به بررسی این حدسها، تعریف هوش از دیدگاههای مختلف، تاریخچهٔ پژوهشهای هوش، نظریههای هوش، انواع هوش و تقویت هوش میپردازیم.
[1] Implicit theories
تعریف
هوش[1] مفهومی است که میتوان آن را بهعنوان چیزی که همهٔ روانشناسان را گیج کرده است، تلقی کرد. حوزهٔ هوش مملو از بحثهای جنجالی و پرسروصدایی است که بیشتر از اینکه پاسخی به سؤالات داشته باشند، سؤالات خیلی خوبی مطرح میکنند. هنگامیکه سردبیر مجلهٔ روانشناسی تربیتی در سال ۱۹۲۱ از چهارده روانشناس خواست تا هوش را تعریف کنند، پاسخها متفاوت بود. اما آنها بر سه موضوع اصلی تأکید داشتند: هوش ظرفیت یادگیری از تجربه، هوش کاربرد فرآیندهای فراشناختی[2] – درک افراد از فرایندهای شناختی خود و کنترل آنها – و هوش توانایی سازگاری با محیط است *.به گفتهٔ استرنبرگ (۱۹۹۰)، پژوهشها و سؤالات مرتبط با هوش از مدلها و استعارههای مختلفی ریشه میگیرد که گاهی دانشمندان از آنها – باوجود اینکه بهطور قابلتوجهی بر کارشان تأثیر میگذارد – ناآگاه یا نسبتاً آگاهاند. او ۷ استعاره[3] برای توصیف هوش مطرح میکند که شامل استعارهٔ جغرافیایی، محاسباتی، زیستی، معرفتشناختی، جامعهشناختی، مردمشناختی و استعارهٔ سیستمها است و هر یک بهاختصار توضیح داده خواهد شد. (Sternberg, 2020)
[1] Intelligence
[2] Metacognition
[3] Metaphor
استعاره جغرافیایی
استعارهٔ جغرافیایی میگوید، هوش باید یک نقشهٔ استعارهای از ذهن ارائه دهد که استفاده از این نقشه ما را به سؤالات خاصی هدایت میکند :
۱. عوامل اصلی تفاوتهای فردی در آزمونهای هوش چیست؟ ۲.چگونه نمرهٔ افراد در هریک از عوامل روانسنجی متفاوت میشود؟ ۳. با افزایش سن افراد، نقشهٔ ذهن چگونه تکامل مییابد؟ آیا عوامل با افزایش سن متفاوتتر میشوند؟ ۴. هر یک از عوامل چقدر عملکردهای مختلف مثل عملکرد شغلی یا پیشرفت تحصیلی را پیشبینی میکنند؟ (اعتبار پیشبین)
استعارهٔ غالب بر پژوهشهای هوش همین استعاره است. آزمونهای استنفورد-بینه و وکسلر و مشهورترین نظریههای هوش مثل کارول، ۱۹۹۳؛ کتل، ۱۹۶۳؛ اسپیرمن،۱۹۲۷؛ ترستون، ۱۹۳۸ و ورنون، ۱۹۵۰ بر اساس این استعاره هستند (Sternberg, 2020).
استعاره محاسباتی
این استعاره ذهن را یک ابزار محاسبهکننده و تحلیلگر میداند که در پاسخ به نوع جغرافیایی و تعدادِ همیشه درحال افزایشِ عوامل آمده است. استعارهٔ محاسباتی بهجای توجه به ساختار و تفاوتهای فردی (استعارهٔ جغرافیایی) بر سؤالات مربوط به فرایند و اشتراکات میان افراد متمرکز است. اما توجه نمیکند که یک مدل صحیح و واحد از پردازش اطلاعات برای همگان وجود ندارد، بهطور مثال، هر فرد در پاسخ به یک تکلیف راهبردهای منحصربهفرد خودش را دارد. بهعلاوه، این نظریه تعمیمپذیری ندارد؛ یک برنامهٔ کامپیوتری ممکن است بتواند از پس یک تکلیف مشخص برآید، اما به همهٔ تکالیف و مسائل قابلتعمیم نیست (Sternberg, 2020).
استعاره زیستی
نظریههایی که پایهٔ زیستشناسی دارند، هوش را کارکرد دستگاه عصبی مرکزی بهویژه مغز میدانند. آنها ۵ نوع داده معرفی میکنند : نوع اول که دو زیرمجموعه دارد، ژنتیک رفتاری و ژنتیک مولکولیاند که بنیان و تحول هوش به این دو استوار است. بر این اساس، مجادلهٔ طبیعت-تربیت یا وراثت-محیط مطرح میشود. درگذشته، این موارد دو سر یک طیف و کاملاً در تضاد با یکدیگر بودند، مثلاً آیزنک[1] و جنسن[2] به وراثت اعتقاد داشتند درحالیکه کمین[3] وجود توارث پذیری را انکار میکرد. امروزه، با استفاده از زیستشناسی مولکولی هوش، نیمرخ های DNA و نمرات پلی ژنتیک شاهد تعاریف جدیدی از هوش هستیم و میتوان با استفاده از فنون جدید، پابهپای سنت آزمونهای روانسنجی و مداد کاغذی (ازجمله نمرهٔ IQ) عصر جدیدی برای ارزیابی هوش رقم بزنیم. نوع دوم دادهها از طریق مکانیسم اسکن مغز بهدست آمده است. هایر و همکاران (۱۹۹۲آ،۱۹۹۲ب) از پرتونگاری مقطعی با نشر پوزیترون[4] (PET) برای اندازه گیری مصرف گلوکز بههنگام اجرای یک تکلیف پیچیده استفاده کردند و دریافتند که افراد توانمند برای حل تکلیف، گلوکز کمتری مصرف میکنند زیرا این تکالیف برایشان آسان است و نیازی به سختکوشی نیست. بنابراین، میان مصرف گلولز در حل یک تکلیف و هوش افراد همبستگی منفی وجود دارد. بیشتر مطالعات اخیر با بهکارگیری تصویربرداری با تشديد مغناطیسی کارکردی[5] (fMRI) درصدد جداسازی بخشهای مختلف مغز با کارکردهای خاص هستند. یانگ و هایر (۲۰۰۷)، بر اساس تحلیل این دو اسکن مغز، نظریهٔ یکپارچگی آهیانه-پیشانی [6](P-FIT) را مطرح کردند. آنها مهمترین مناطق مغزی در تحول و اجرای هوش را دو لوب آهیانه ای و پیشانی میدانند و به اهمیت یکپارچگی مناطق مختلف مغز در ایجاد هوش اشاره کردند. نوع سوم دادهها از بیمارانی که آسیب مغزی دارند، جمعآوری میشود. اما به لحاظ روش شناحتی، درست نیست که ویژگی افراد نابهنجار را به افراد دیگر تعمیم دهیم. بهعلاوه، ازآنجاکه هوش وابسته به ارتباطات متقابل در مغز است و ارتباطات مغزی این افراد مختل شده، پس برای بررسی هوش مناسب نیستند. نوع چهارم دادهها با بررسی جریسون (۲۰۰۰) و ورنون و همکاران (۲۰۰۰) دربارهٔ اندازهٔ سر یا مغز بهدستآمده است. شواهد نشان میدهند که رابطهٔ اندازهٔ مغز و هوش در انسانها به لحاظ آماری ناچیز است. اما این احتمال وجود دارد که بزرگتر بودن اندازهٔ مغز موجب هوش بیشتر، هوش بیشتر موجب بزرگتر بودن اندازهٔ مغز و یا هر دو وابسته به عوامل سومی باشند. نوع پنجم دادهها از اندازهگیری فعالیتهای الکتریکی مغز، از طریق ظرفیتهای وابسته به رویداد[7](ERPs) و الکتروآنسفالوگراف [8](EEG) بهدست میآید (Sternberg, 2020).
[1] Eysenck
[2] Jensen
[3] Kamin
[4] Positron emission tomography
[5] Functional magnetic resonance imaging
[6] Parietal-frontal integrating theory
[7] event-related potentials
[8] Electroencephalogram
استعاره معرفتشناختی
این استعاره به ژان پیاژه[1] نسبت داده میشود. او نظریهاش را «ژنتیکی – معرفتشناختی[2]» میدانست که پیوند میان زیستشناسی و فلسفه است. پیاژه نظریههای متعددی دارد اما دو نظریهای که به هوش مربوطند، تعادل و مراحل رشد شناختی است. تعادل[3] یعنی حالت باثباتی که میان درونی سازی[4] و برونیسازی[5] برقرار است (برک, 1398) و مراحل رشد از مرحلهٔ حسی حرکتی شروع و به مرحلهٔ عملیات صوری ختم میشود. نظریهٔ پیاژه براساس تفکر است و همچنین تأکید بسیاری بر عقل و تفکر صوری و دیگر جنبههای فلسفهٔ دانش در تحول دارد. اما نقدهایی اساسی به نظریهٔ پیاژه وارد شد؛ به دو مورد اشاره میکنیم. طبق مطالعات جدیدی که گالاتی (۲۰۱۶) انجام داده است، کودکان خیلی زودتر ازآنچه پیاژه در مراحل رشد شناختی مطرح کرد، میتوانند برخی تکالیف تحولی را انجام دهند. نقد بعدی این است که پیاژه شروع عملیات صوری، یعنی آخرین مرحلهٔ تحولی، را از ۱۲ سالگی میداند. اما به نظر میرسد این آخرین مرحله نیست. مطالعات دیگری از آرلین (۱۹۷۵) و کیس (۱۹۸۴) نشان میدهند دورههای تحول هوش از عملیات صوری فراتر میروند. هم چنین، واضح است که همهٔ افراد به این مرحله (این توانایی) دست نمییابند. (Sternberg, 2020)
[1] Jean Piaget
[2] Genetic epistemological
[3] Equilibrium
[4] Assimilation
[5] Accommodation
استعاره جامعهشناختی
این استعاره به ویگوتسکی (۱۹۷۸) تعلق دارد. همینطور که کودکان تحول مییابند، با مشاهدهٔ فرآیندهای اجتماعی در محیط آنها را درونی سازی میکنند. این استعاره بر چگونگی تأثیر فرآیندهای جامعهپذیری بر تحول هوش و سازههای مرتبط با آن تمرکز دارد. او نظریهٔ «دامنهٔ تقریبی رشد[1]» را مطرح میکند که بر اساس آن، یادگیری با راهنمایی یک معلم باتجربه در سطحی فراتر از یادگیری افراد اتفاق میفتد. بهعبارت دیگر، افراد با دریافت مداخلات، میتوانند چیزهایی را که هرگز نمیتوانستند بیاموزند، یاد بگیرند. طبق نظر ویگوتسکی، هوش با آزمونهای پویا اندازهگیری میشود (Sternberg, 2020). ویژگی آزمونهای پویا این است که بازخوردهایی به کودکان داده میشود تا به بهبود عملکردشان کمک کند. یکپارچگی دستورالعملهایی که طی آزمون داده میشود و خود آزمون به یکی از متداولترین تعاریف هوش یعنی «توانایی یادگیری» اشاره میکند.
استعارهٔ مردمشناختی[2]: طبق گفتهٔ بری (۱۹۷۴) و استرنبرگ (۲۰۰۴) این استعاره «ابتکار فرهنگ[3]» است. بر این اساس، هوش از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است، زیرا دانشها و مهارتهایی که برای سازگارشدن با یک فرهنگ لازم است، با فرهنگ دیگر فرق میکند. به طور مثال، فرهنگهای آسیایی تمایل بیشتری به تفکر جدلی دارند در حالی که فرهنگهای اروپایی و آمریکای شمالی به تفکر خطی گرایش دارند. بنابراین، برای ساختن آزمون IQ باید به ویژگیهای هر فرهنگ توجه کرد و تعمیم دادن آزمونی که برای فرهنگ غرب ساختهشده، به فرهنگ شرق درست نیست. این استعاره، برخلاف استعارههای زیستی، جغرافیایی و محاسباتی، هوش را متعلق به دنیای بیرونی میداند. درحالیکه هایر (۲۰۱۷) هوش را کاملاً زیستی میدانست، طرفداران این استعاره احتمالاً میگویند فرآیندهای شناختی پایههای زیستی دارد اما اینکه چطور در دنیای روزمره ظاهر شود از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است(Sternberg, 2020). به علاوه، توماسلو (۲۰۰۱) عقیده دارد که فرهنگ چیزی است که تا حد زیادی انسان را از حیوان جدا میسازد. یکی از مطالعات جالب میان فرهنگی، توسط هول و همکاران (۱۹۷۱) انجام شده است. این پژوهشگران از اهالی بزرگسال قبیلهٔ کپل در آفریقا خواستند لغاتی را که معرف یک مفهوم است دستهبندی کنند. مثلاً لغت «ماهی» را با خوردن دستهبندی کردند، یعنی بر اساس کارکرد. درحالیکه دستهبندی لغات برای اهالی فرهنگ غرب درصورتی نشانهٔ هوش بالاست که بهطور سلسلهمراتبی دستهبندی کنند، مثلاً ماهی را زیرمجموعهٔ «حیوان» قرار دادند. سپس، پژوهشگر از یک آفریقایی خواست تا مثل یک احمق دستهبندی کند و او با کمال تعجب، به سرعت به شکل سلسلهمراتبی دستهبندی کرد. بنا بر این مطالعه، هوش در فرهنگ غرب یک معنا و در یک فرهنگ خاص معنایی متفاوت دارد. (استرنبرگ, 1396)
[1] Zone of proximal development
[2] Anthropological
[3] Cultural invention
استعاره سیستمها
این استعاره برای درک هوش از یک استعارهٔ واحد فراتر میرود و همهٔ استعارههای ذکرشده را ترکیب میکند. نظریههایی که به هوش چندگانه پرداختند مثل نظریهٔ هوش چندگانهٔ گاردنر و نظریهٔ سه وجهی استرنبرگ در این استعاره قرار میگیرند. (Sternberg, 2020)
تاریخچهٔ پژوهشهای هوش
فرانسیس گالتون
فرانسیس گالتون[1] یکی از اولین پژوهشگران هوش است. او دو ویژگی عمومی را ارائه کرد که کمهوش را از باهوش متمایز میساخت. ویژگی اول انرژی است، به این معنا که افراد باهوش در زمینههای گستردهای از سطح بالایی از انرژی برخوردارند. ویژگی دوم «حساسیتهای روانی جسمانی[2]» است. ازآنجاکه همهٔ اطلاعات ما از طریق حواس به دست میآید، پس هر چه دستگاه ادراکی فرد حساستر و دقیقتر باشد، اطلاعات بیشتری میگیرد و بنابراین، باهوشتر است. گالتون در طول ۸ سال، آزمایشگاه مجهزی را در لندن اداره میکرد و با استفاده از آزمونهای روانی جسمانی دامنهٔ وسیعی از این حساسیتها را میسنجید. ازجملهٔ این آزمونها «تشخیص وزن[3]» بود که توانایی درک تفاوتهای کم در اوزان اندازه میگرفت و به همین ترتیب، حواس دیگر را نیز اندازهگیری کرد. مثلاً اگر نمرهٔ بینایی فردی ۱۰/۱۰ بود، از فردی که کمی چشمانش ضعیف بود، باهوشتر محسوب میشد! آزمایش معروف دیگر او «حساسیت به بلندی صداست[4]». در این آزمایش، گربهها قادر به شنیدن بلندترین صداها بودند و انسانها در سطح پایینتری قرار داشتند. درواقع، گوش گربهها از انسانها تیزتر بود. پس گربهها از ما باهوشترند؟ قطعاً این ضعف کار گالتون بود که هوش را به حواس پنجگانه تقلیل میداد. اما اهمیت کار گالتون در این است که هوش را به روش علمی مطالعه کرد، چیزی که در آن روزگار بیسابقه بود. (استرنبرگ, 1396)
جیمز مککین کتل [5](۱۸۹۰) از پیروان گالتون بود و با اصلاح نظریهٔ او، ۵۰ آزمون روانی جسمانی طراحی کرد که ازجملهٔ آن میتوان به نرخ حرکت و فشار دینامیتور اشاره کرد. این اولین آزمون بهدقت ساختاریافتهٔ هوش است. اما این آزمونها، سرانجام، به دلیل عدم پایایی و همبستگی تصادفی آنها با یکدیگر و میان ملاکهای بیرونی کنار گذاشته شدند و امروزه، تکالیف روانی جسمانی دیگر جایگاهی ندارند. (پرنستین, 1398)
[1] Francis Galton
[2] Psychophysical sensitivity
[3] weight discrimination
[4] ascertaining the highest pitch
[5] James Mc Keen Cattel
آلفرد بینه
در سال ۱۹۰۴، وزیر آموزش عمومی پاریس درخواست کرد که آزمونی برای کودکان دارای مشکل ذهنی ساخته شود. آلفرد بینه[1] و تئودور سیمون[2] ( ۱۹۱۶) این نیاز را برآورده کردند. از نظر آنها، هسته و اساس هوش «خوب داوری کردن، خوب استدلال کردن و خوب درک کردن است» (Sternberg, 2020).تفاوت نظریهٔ آنها با گالتون در همینجاست. آنها هلن کلر، کسی که هم نابیناست هم ناشنوا، را مثال میزنند که عملکرد ضعیفی در آزمون جسمانی روانی دارد، اما میتواند در آزمون قضاوت بینه نمرهٔ بالایی کسب کند.
ازنظر بینه (۱۹۱۶)، تفکر هوشمند[3] (داوری ذهنی) شامل سه عنصر مجزاست: جهت[4]، انطباق[5] و کنترل. جهت یعنی دانستن اینکه چه باید انجام دهیم چگونه انجام دهیم، مثلاً وقتی از فرد میخواهیم دو عدد را جمع کند، بگوییم که چطور باید پیش برود. انطباق یعنی انتخاب و نظارت یک فرد بر راهبرد هنگام انجام تکلیف، برای مثال، فردی به این روش فکر میکند، فرد دیگری به روش دیگری و کنترل[6] یعنی توانایی نقد افکار و اعمال. در ابتدا، وقتی سیمون و بینه آزمون را طراحی کردند، ابزاری برای مقایسهٔ هوش یک کودک با هوش همسالانش را در نظر داشتند. آنها به دنبال تعیین سن عقلی – سطح متوسط هوش یک فرد در سن معین – بودند. سن عقلی ۷ سال به هوشی اشاره دارد که یک کودک ۷ ساله به آن رسیده است. ضعف این آزمون این بود که نمیشد هوش کودکانی با سنین مختلف را اندازه بگیرد.(استرنبرگ, 1396)
ویلیام اشترن[7] (۱۹۱۲) در عوض، اظهار داشت که ارزیابی هوش باید با IQ /هوشبهر انجام گیرد. بنابراین، با معادلهٔ هوشبهر نسبت مساوی است با تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر ۱۰۰،(MA÷CA×100). امروزه، روانشناسان بهندرت از این هوشبهر استفاده میکنند و در عوض، هوشبهر انحرافی – انحراف نمره از میانگین در توزیع بهنجار هوش- بکار میرود. بر این اساس، نمرهٔ هوش ۸۵-۱۱۵ نرمال و متوسط است.(استرنبرگ, 1396)
[1] Alfred Binet
[2] Theodore Simon
[3] Intellectual thought
[4] Direction
[5] Adaptation
[6] Control
[7] William Stern
لویس ترمن[1]، پروفسور دانشگاه استنفورد، براساس کار بینه و سیمون، مقیاس هوش استنفورد بینه[2] را ساخت. این مقیاس چهار خرده آزمون دارد که شامل استدلال کلامی، استدلال کمی، استدلال انتزاعی و حافظهٔ کوتاهمدت است.(استرنبرگ, 1396)
دیوید وکسلر
دیوید وکسلر[3]، روانشناس آمریکایی قرن بیست و یکم، با پیروی از سنت آلفرد بینه، تعریفی از هوش ارائه داد که قدری با بینه تفاوت دارد.او گفت: «هوش اصلاً مجموعهای از تواناییها نبست و با حافظه، استدلال کردن، سیالی کلامی متفاوت است. هوش چیزی است که از ظاهر شدن تواناییها در شرایط مختلف به دست میآید(Sternberg, 2020). مقیاس هوش او سه سطح دارد: مقیاس هوشی وکسلر برای بزرگسالان[4] (WAIS)، مقیاس هوشی وکسلر برای کودکان[5] (WISC) و مقیاس هوشی وکسلر برای کودکان پیشدبستانی و دبستانی[6] (WPPSI). آزمون دارای سه نمره است:نمرهٔ کلامی، نمرهٔ عملکرد و نمرهٔ کلی. خرده آزمونهای مقیاس کلامی شامل اطلاعات – دانش مرتبط با جهان-، شباهتها، درک – پاسخ به سؤالات اجتماعی -، واژگان – معنای این کلمه چیست؟ -، حساب – این مسئلهٔ ریاضی را حل کنید- و فراخنای رقم – به مجموعهای از اعداد گوش کنید، سپس از اول به آخر یا آخر به اول یا هردو تکرار کنید-. خرده آزمونهای مقیاس عملکرد شامل تکمیل تصویر – چه چیزی از تصویر حذفشده است -، مرتب کردن تصویر – برای این تصاویر به ترتیب زمانی داستان بگویید – نماد عدد – با توجه به الگوی دادهشده، برای هرکدام از نمادها عدد بنویسید- و…. (استرنبرگ, 1396)
[1] Lewis M. Terman
[2] Stanford-Binet Intelligence Scale
[3] David Wechsler
[4] Wechsler Adult Intelligence Scale
[5] Wechsler Intelligence Scale for Children
[6] Wechsler Preschool and Primary Scale of Intelligence
نظریههای تحلیل عاملی هوش
پرسش دائمی و حلنشدهٔ نظریهپردازان این است که هوش یک سطح کلی است یا مجموعهای از تواناییهای مجزا؟ دستهای از نظریهپردازان با عنوان «lumpers»، هوش را توانایی شناختی منحصربهفردی میدانند که در تکالیف مختلفی دیده میشود و دستهٔ دیگر «splitters»، آن را مجموعهای از تواناییهای شناختی مختلف تعریف میکنند که تا حدودی از یکدیگر مستقلاند، بهطوریکه ممکن است کسی دانش کلامی بالایی داشته باشند اما تفکر دیداری-فضایی ضعیف. درحالیکه دسته اول هوش را یک نمرهٔ کلی در نظر میگیرند، دسته دوم بر نقاط ضعف و قوت بهطور مجزا تمرکز دارند (Sternberg, 2020).
هوش عمومی، عامل g اسپیرمن
چارلز اسپیرمن[1]، روانشناس بریتانیایی و بنیانگذار روش تحلیل عاملی هوش را سطحی عمومی از توانایی ذهنی توصیف کرد. او یک از تکنیک آماری به نام «تحلیل عاملی» ( روشی که از همبستگیهای آماری استفاده میکند تا خرده آزمونهایی که همبستگی بیشتری با یکدیگر و همبستگی کمتری با خرده آزمونهای دیگر دارند را بررسی کند) استفاده کرد و با توجه به همبستگی مثبت میان خرده آزمونها، بیان کرد که کارکردی عمومی یا یک انرژی ذهنی وجود دارد و آن را عامل g نامید. او همچنین عواملی اختصاصی (s) را معرفی کرد که نشاندهنده خرده آزمونهای خاص بودند. او نمره هوش را بازتابی از g میدانست و بهتبع آن، بسیاری از آزمونهای هوش امروز، ازجمله IQ بر اساس این عامل هستند(Sternberg, 2020).
[1] Charles Spearman
تواناییهای ذهنی اولیه ترستون
برخلاف اسپیرمن، لویس ترستون [1]باور داشت که هوش انسان یک صفت واحد و منحصربهفرد نیست و رفتار هوشمند از تواناییهای ذهنی اولیه[2] نشأت میگیرد که عبارتاند از:
۱. درک کلامی[3]: آزمونهای واژگان اندازهگیری میشود
۲. سیالی کلامی[4] : از آزمودنی میخواهد تا جایی که ممکن است به کلماتی که با حرف خاصی شروع میشود در زمان محدودی فکر کند.
۳.استدلال استقرایی[5]: با آزمونهایی مثل تکالیف قیاسی و تکمیل مجموعه اعداد اندازهگیری میشود
۴. تجسم فضایی[6]: با آزمونهایی که مستلزم چرخش ذهنی اشیاست، اندازهگیری میشود.
۵. عدد[7]: با آزمونهایی محاسبه و حل مسائل ساده ریاضی اندازهگیری میشود.
۶. حافظه: آزمونهای یادآوری تصویر و کلمه اندازهگیری میشود.
۷. سرعت ادراک[8]:از آزمودنی میخواهد تا تفاوتهای کوچک در تصاویر را شناسایی کند و یا حرف معینی را در رشتهای از حروف متفاوت علامت بزند.(استرنبرگ, 1396)
[1] Lewis Thurstone
[2] Primary mental abilities
[3] Verbal Comprehension
[4] Verbal fluency
[5] Inductive Reasoning
[6] Spatial visualization
[7] Numerical
[8] Perceptual speed
پی. ای. ورنون، روانشناس انگلیسی، الگوی سلسله مراتبی هوش را بر اساس تحلیل عاملی ارائه داد. نظریهٔ او بالاترین سطح تواناییهای عمومی، g، که ترکیبی است از عوامل عمده و کوچکتر، و عوامل اختصاصی که تحت عامل g میآیند. عوامل عمده شامل کلامی-آموزشی و فضایی-مکانیکی است درحالیکه عوامل کوچکتر مواردی مثل سیالی کلامی،عدد و تواناییهای روانی حرکتی را شامل میشود. و عوامل اختصاصی که در پایین سلسله قرار دارند در گستردهای از رفتارها مشهود است. این نظریه ترکیبی از نظریهٔ دو-عاملی اسپیرمن (ترکیبی از عامل g و s، تفاوت در زیرگروههای g) و نظریهٔ چندعاملی ترستون (تفاوت در عامل g) است (Sternberg, 2020).
گیلفورد : الگوی ساختار هوش
جِی. پی گیلفورد[1]، صاحب نظریهای که بیشترین اختلاف را با نظریه اسپیرمن داشت، الگوی ساختار هوش[2] (SOI) را طراحی کرد. بر این اساس، او هوش را در قالب مکعبی درک کرد که از تقاطع سه بعد پدید میآید که عبارتاند از عملیات، محتواها و تولیدات. که عبارتند از عملیات، محتوا ها و تولیدات. عملیات شامل شناخت، حافظه، تولید واگرا (ساختن گزینهها)، تولید همگرا (ساختن دلایل منطق بسته) و ارزیابی است. محتواها دستهای از حوزههای اطلاعاتی هستند که عملیات در آنها اجرا میشود و عبارتند از شکلی، نمادین، معنایی و رفتاری. سرانجام وقتی یک عملیات ذهنی در یکی از محتواها به کار میرود، ۶ محصول پدید میآید:واحدها، طبقات، نظامها، روابط، تبدیلها و تلویحات. بنابراین اگر تمام ترکیبات ممکن را در نظر بگیریم، ۱۲۰ توانایی عقلی مجزا خواهیم داشت.
[1] J. P. Guilford
[2] Structure of intellect
کتل
شاید شناختهشدهترین نظریههای عوامل هوش از مدل ریموند بی. کتل[1] و دانشجویش، جان ال. هورن نشأت میگیرد. کتل دو نوع هوش را مطرح کرد: Gf یا هوش سیال[2] و Gc هوش متبلور[3]. هوش سیال بهسرعت و دقت استدلال، حل مسائل جدید، تفکر و فعالیت سریع و رمزگذاری در حافظهٔ کوتاهمدت اشاره دارد و در آزمونها با محرکهای غیرکلامی و فرهنگ نابسته بررسی میشود. هوش متبلور به کاربرد دانش و مهارتهای فراگرفته شده اشاره دارد و در آزمونها با دانش کلامی، واژگان و اطلاعات عمومی بررسی میشود. (پرنستین, 1398;(استرنبرگ, 1396)
نظریههای پردازش اطلاعات
این نظریهها در مقایسه با نظریههای ساختاری رویکرد پویاتری دارند، به طوری که تلاش میکنند تا لحظه با لحظهٔ حل مسئله از لحظهٔ ثبت محرک تا پاسخ کلامی و حرکتی شخص توصیف کنند. از جمله موضوعات پژوهشی آنها میتوان به سرعت پردازش، سرعت پاسخ به محرک و سرعت استخراج جنبههای مختلف زبانی از حافظهٔ بلندمدت اشاره کرد. (پرنستین, 1398)
[1] Raymond B. Cattel
[2] Fluid ability
[3] Crystallized
رویکرد تلفیقی
نظریهٔ هوشهای چندگانه
هوارد گاردنر[1]، نظریهای را مطرح کرد که متشکل چندین سازه مستقل است نه فقط یک سازه مجرد و یگانه. و بهجای صحبت از توانش های چندگانهای که با همه هوش را میسازند، ۸ نوع هوش مجزا را شناسایی کرد که انواع این هوش و تکالیف معرف آن در ادامه میآید:
۱.هوش زبانی[2]: خواندن کتاب، نوشتن شعر، مقاله و رمان.
۲.هوش منطقی-ریاضی[3]: حل مسائل ریاضی، استدلال منطقی
۳.هوش فضایی[4]:خواندن نقشه، جا دادن وسایل در یک فضای محدود
۴.هوش موسیقایی[5]: خواندن آهنگ، نوشتن یا نواختن یک قطعه موسیقی
۵.هوش بدنی – جنبشی[6]: حرکات موزون، بازی بسکتبال، پرتاب نیزه
۶.هوش میان فردی[7]: برقراری ارتباط با دیگران، درک رفتار و هیجانات آنها، همدلی
۷.هوش درون فردی[8]: درک خود، چه کسی هستم؟، شناخت نقاط ضعف و قوت
۸.هوش طبیعتگرا[9]: درک الگوهای طبیعت.*
بنابراین، به نظر میرسد که این نظریه نیز جزو نظریههای چندعاملی باشد اما دو تفاوت عمده با آنها دارد: ۱. گاردنر توانایی را بهعنوان یک هوش مجزا در نظر میگیرد، نهفقط بهعنوان بخشی از یک کل واحد و ۲. او از «عملیات همگرا» برای شناسایی منابع هوش استفاده کرد (Sternberg, 2020).
[1] Howard Gardner
[2] Linguistic intelligence
[3] Logical-mathematical intelligence
[4] Spatial intelligence
[5] Musical intelligence
[6] Bodily-kinesthetic intelligence
[7] Interpersonal intelligence
[8] Intrapersonal intelligence
[9] Naturalistic intelligence
نظریهٔ سه وجهی[1]
بسیاری از متخصصان نظریههایی که تاکنون بررسی کردهایم را کافی نمیدانستند. رابرت استرنبرگ[2] نظریهای را طراحی میکند:
«هوش موفق آن است که مجموعهای از تواناییهای یکپارچه برای رسیدن به موفقیت در زندگی استفاده کنیم، هرچند افراد هوش را در بافت اجتماعی فرهنگی خود توصیف میکنند. (۲) افراد با هوش موفق نقاط قوت خود را شناسایی میکنند و از آن بیشترین استفاده را میبرند و بهطور همزمان نقاط ضعف را میشناسند و درصدد اصلاح یا جبران آن برمیآیند. این افراد (۳) از طریق تعادل در استفاده از تواناییهای تحلیلی، خلاقانه و عملی (۴) با محیط سازگار میشوند، آن را شکل میدهند و انتخاب میکنند» (Sternberg, 2020).
بنابراین، او برای هوش سه بعد مولفهای [3]( تحلیلی) ،، تجربی (خلاقانه) و بافتی[4] (عملی) متصور میشود که به ترتیب با دنیای درونی، تجربه و دنیای بیرونی فرد سروکار دارد.
[1] Triarchic theory
[2] Robert Sternberg
[3] Componential
[4] Contextual
در هوش مولفهای، مسائل آشنا با استفاده از راهبردهایی مثل تحلیل، ارزیابی و مقایسه حل میشوند. این بخش از نظریه بر سه مولفهٔ پردازش اطلاعات تأکید میکند :۱. فرامولفه ها – فرآیندهای اجرایی مرتبه بالاتر که برای برنامهریزی، نظارت و حل مسئله استفاده میشود ۲.مؤلفههای اجرا – فرآیندهای مرتبه پایینتر که برای اجرای فرمانها فرامولفه ها استفاده میشود – ۳.مؤلفههای اکتساب دانش – فرآیندهای مورداستفاده برای یادگیری چگونگی حل مسئله-. برای مثال، اگر بخواهیم یک مقاله بنویسیم از فرامولفه ها برای انتخاب موضوع و نظارت بر نگارش استفاده میکنیم. مؤلفههای اکتساب دانش به ما در انجام پژوهش کمک میکنند و مؤلفههای اجرا برای نگارش استفاده میشود. (استرنبرگ, 1396)
هوش تجربی، به ما در حل مسائل جدیدی که دربارهٔ آن هیچ تجربهٔ قبلیای نداریم کمک میکند و از راهبردهای خلق، ابداع، طراحی و… استفاده میکند. هرچه تکلیف آشناتر باشد، حل آن خودکار میشود. اما برای تسلط بر تکلیف جدیدی مثل سفر به یک کشور خارجی، از هوش انتظار بیشتری میرود. و وجه سوم یعنی هوش بافتی، به ما در بهکاربردن دانستههای خود در حل مسائل روزمره کمک میکند. و سه کارکرد دارد: ۱.تطبیق با محیط، ۲. شکلدهی به محیط ۳.انتخاب محیط جدید. برای مثال، وقتی برای اولین بار وارد دانشگاه میشویم، سعی میکنیم قوانین آن را بشناسیم و رعایت کنیم (تطبیق) . همچنین با انتخاب واحدهای درسی و فعالیتهای غیردرسی به محيط خود شکل میدهیم (شکلدهی) و اگر دو کارکرد پیشین مؤثر نبود، میتوانیم محیط دیگری را انتخاب کنیم و محل تحصیل خود را تغيير دهیم (انتخاب). ((Sternberg, 2020; استرنبرگ, 1396)
انواع هوش
هوش هیجانی
EQ مهمتر از IQ است. این ادعایی است که شواهد آن را در رسانهها و در میان عموم مردم میبینیم. هوش هیجانی را عامل مهمتری در موفقیت میشناسند، کتابهای بسیاری دربارهاش مینویسند و… . شاید، برای تسلی خاطر به افرادی که مثل من تیزهوش نیستند یا برای رقابت با بازار آزمونهای IQ یا …
اصطلاح «هوش هیجانی» در ۱۹۹۰ وارد ادبیات روانشناسی شد و آن را «توانایی نظارت بر احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمییز دادن آنها و بهکاربرده این اطلاعات در تفکر و فعالیتهای خود» تعریف کردند ( سالووی و مایر، ۱۹۹۰). رویکردهای مختلف در تلاشاند تا همهٔ مفاهیم چتر عظیم هوش هیجانی را پوشش دهند. این رویکردها به دودستهٔ کلی «مدل توانایی» و «مدل تلفیقی[1]» تقسیم میشوند. مدل توانایی هوش هیجانی را سازهای در ارتباط با هوشهای دیگر و متشکل از مجموعهای از تواناییهای ذهنی میداند که از گستردهترین آنها میتوان به مدل چهارشاخه ای[2] هوش هیجانی اشاره کرد. مایر و همکارانش (۱۹۹۷،۲۰۱۶) چهار زیرمجموعه برای هوش معرفی کردند که عبارتاند از ۱.ادراک هیجانات ۲.استفاده از هیجان برای تسهیل افکار ۳. فهمیدن هیجانات و ۴. تنظیم هیجانات. هرکدام از یک چهار شاخه نیز زیرمجموعههای متعددی دارند(Sternberg, 2020). از سویی دیگر، مدل تلفیقی علاوه بر تواناییهای ذهنی، صفات و نگرشها را نیز در برمیگیرد. طبق گفتهٔ مایر و همکاران (۲۰۰۰) از آنجایی که این مدلها حداقل یکی از تواناییهای اصلی از مدل چهارشاخه را شامل میشود (مثل تنظیم هیجان) و ویژگیهایی که غیر از تواناییاند (مثل شادی یا خوشبینی) را در بردارد، مدل تلفیقی نامیده میشود. از مدلهای مشهور تلفیقی میتوان به «صفات هوش هیجانی» اشاره کرد که «مجموعهای از ادراکات و گرایشهای مرتبط با هیجانات است که از طریق خودگزارشی ارزیابی میشود» (پتریدس و فرنهام، ۲۰۰۰).
[1] Mixed model
[2] Four branches model
هوش عملی
این اصطلاح در دههٔ ۱۹۴۰ در ارتباط با آزمون قضاوت موقعیتی پدید. اما در دههٔ ۱۹۸۰ با گسترش نظریهپردازیهای هوش و آوردن آن در زندگی روزمره، توجه خاصی به هوش عملی شد. این هوش یکی از سه بعد در نظریهٔ سه وجهی استرنبرگ است که آن را «توانایی افراد برای یافتن تناسب حداکثری میان خودشان و خواستههای محیط از طریق تطبیق با محیط، شکلدهی به محیط موجود و انتخاب محیطهای جدید در پی اهداف ارزشمند شخصی شده» (استرنبرگ،۱۹۸۵،۱۹۹۷) تعریف میکند. دو اصطلاح «هوشمند خیابانی[1]» و «عقل سلیم[2]» که استعاره از هوش عملی هستند، در مقابل هوش تحلیلی یا «هوشمند کتابخوان[3]» بکار میرود. هم چنین تعریف باوم، برد و سن (۲۰۱۱) از هوش عملی، هوشی است که با تخصص، تصميمگيری و داوری ارتباط دارد(Sternberg, 2020).
[1] Street smart
[2] Common sense
[3] Book smart
هوش اجتماعی
اولین ردپاهای هوش اجتماعی را میتوان در نظریهٔ ثرندایک[1] (۱۹۲۰) دید. او هوش را به سه وجه تقسیم کرد: هوش انتزاعی[2] یا توانایی درک و مدیریت ایدهها، هوش مکانیکی[3] یا توانایی درک موضوعات عینی و هوش اجتماعی یا توانایی درک افراد. اما کسی که گستردهترین تعریف هوش اجتماعی را ارائه داد، ورنون (۱۹۳۳) بود: «توانایی کنار آمدن با مردم بهطورکلی، فنون اجتماعی و سهولت در جامعه، دانش مسائل اجتماعی ،حساسیت به محرکها از دیگر اعضای جامعه و همچنین، داشتن بینش نسبت به خُلقهای گذرا و صفات شخصیتی غریبهها» (Sternberg, 2020)
[1] Thorndike
[2] Abstract intelligence
[3] Mechanical intelligence
تقویت هوش
هوش انسان به شدت تغییرپذیر است و میتوان از راههای مختلف آن را افزایش داد. همانطور که وراثت در تفاوتهای هوشی نقش قطعی دارد، محیط نیز موثر است. استرنبرگ (۱۹۹۷) بیان میکند همانطور که قد تا حدودی تحت تاثیر ژنتیک است و میتواند به دلایل محیطی افزایش یابد، هوش نیز تغییر می کند. طبق گفتهٔ گریگورنکو (۲۰۰۰)، هر صفت ژنتیکی دامنهٔ واکنش دارد، به این معنی که محدودهٔ وسیع هوش بالقوه در یک صفت میتواند به شیوه های گوناگون ابراز شود. در اینجا، به دو نمونه از مداخلات تقویت هوش اشاره میکنیم. کودکان پیش دبستانی در دههٔ ۱۹۶۰ از طریق برنامهٔ «هد استارت[1]» از نظر تواناییهای هوشی برای ورود به مدرسه آماده شدند. با پیگیری این مطالعهٔ طولی، معلوم شد که این آزمودنیها در اواسط نوجوانی یک پایه از گروه گواه بالاتر بودند. پروژهٔ دیگری به نام «ابسیدرین[2]» نشان داد که با وجود وضعیت اجتماعی-اقتصادی پایین میتوان از طریق اجرای دقیق مداخله ها مهارتهای شناختی کودکان را افزایش داد. شواهد نشان میدهند که عوامل محیطی گوناگونی بر مهارتهای ذهنی تاثیر میگذارند. یک عامل محیط خانه است. بر اساس پژوهش برادلی و کالدول (۱۹۸۴)، چند عامل در محیط خانه با نمرهٔ هوشبهر بالا همبستگی دارد که عبارتاند از: پاسخ هیجانی و کلامی مراقب کودک، درگیر بودن با او، اجتناب از سختگیری و تنبیه، سازماندهی محیط فیزیکی و در اختیار گذاشتن وسایل بازی. ازجمله عوامل دیگر میتوان به انگیزش افراد و موارد مربوط به آموزش آنها اشاره کرد. در نهایت، ما میتوانیم به باهوشتر شدن افراد کمک کنیم. از آنجا که شناخت انسان بنیان هوش را تشکیل میدهد ما با کمک به بهتر درک کردن، بهتر یاد گرفتن، بهتر به یاد آوردن و بهتر استدلال کردن میتوانیم هوش و کارکردهای شناختی را بهبود ببخشیم.
[1] Head Start
[2] Abecedarian Project
جمعبندی
هوش، سازهای ذهنی و انعطاف پذیر با مبانی مختلف زیستی، فرهنگی و… است که تعاریف متعددی برای آن ارائهشده است. ازجمله مهمترین آنها توانایی سازگاری با محیط و توانایی یادگیری است. دو آزمون استنفورد-بینه و هوش سه سطحی وکسلر از اولین آزمونهای اندازهگیری هوش بهحساب میآیند. امروزه بر اساس توزیع بهنجار هوش میتوان طبقهٔ هوشی افراد را تعیین کرد. اگرچه نظریات پیشین مثل نظریههای تحلیل عاملی بر ساختار هوش و عوامل سازندهٔ آن تأکید داشتند، نظریات جدیدتر مثل نظریهٔ سه وجهی استرنبرگ بر کاربرد هوش در زندگی روزمره تمرکز دارند. اگرچه هوش تا حدودی تحت تاثیر عوامل ژنتیکی است، میتوان با مداخلات محیطی گوناگون به افزایش هوش افراد کمک کرد و نهایتاً همچنان تعریفی از هوش وجود ندارد که جهانشمول باشد و معنای دقیق آن را بگوید. (پرنستین, 1398)
منابع
برک, ل. (1398). روانشناسی رشد (ی. سیدمحمدی, Trans. 6 ed.). تهران: ارسباران.
پرنستین, ت. ج. ت.-م. ج. (1398). روانشناسی بالینی فیرس (م. فیروزبخت, Trans. Vol. 10). تهران: رشد.
Sternberg, R. (2020). The Cambridge Handbook of Intelligence: Cambridge University Press.
استرنبرگ, ر. (1396). روانشناسی شناختی (س. ک. خ.-ا. حجازی, Trans. 4 ed. Vol. 10). تهران: سمت.
پرنستین, ت. ج. ت.-م. ج. (1398). روانشناسی بالینی فیرس (م. فیروزبخت, Trans. Vol. 10). تهران: رشد.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
استفادۀ پیاژه از واژۀ “ژنتیک” در زبان فرانسوی و در معنای “تحول یا رشد” بوده نه ژنتیک زیستی. ژنتیک زیستی سالها بعد تر مورد استفاده قرار گرفته. تشابه واژه معمولاً این اشتباه را بوجود می آورد که باید از آن پرهیز نمود. بدین ترتیب مکتب فکری پیاژه تحولی نگر و شناختی نگر است و همزمانی رشد درونی و تعاملات با محیط را در نظر دارد که در شکل “ساخت” های “منطقی” “پدید می آورد”. بنابراین پیاژه هم شاختی نگر است، هم پدید آیی نگر، هم تعاملی نگر. – از درس هایی که از مرحوم دکتر دادستان و دکتر منصور آموختم.
سلام.
ممنون از اینکه دانشتون رو با ما به اشتراک گذاشتین.
استفاده کردیم