مدرسه روانشناسی واران

نظریه رواندرمانی سیستمی چیست؟

رواندرمانی سیستمی

 

مقدمه

درمان‌های سیستمی بر این باور هستند که افراد را فقط در درون بستر اجتماعی که وجود دارند می‌توان شناخت. خود درمان‌های سیستمی را درون بستری که از آن پدیدار شده‌اند بهتر می‌توان شناخت.

گرچه از زمانی که خانواده‌ها وجود داشته‌اند، مشکلات خانوادگی بررسی شده و به آنها گوش داده‌اند، اما درمان سیستمی واقعاً یک تحول قرن بیستم است..

خواهیم دید که چگونه این درمان برای افراد، زوج‌ها، و خانواده‌های آشفته به کار برده می‌شود. برای اینکه عملکرد درمان سیستمی کامل آگاه شویم، علاوه بر اجزاء باید روابط بین اجزا را نیز بررسی کنیم.


درمان سیستمی چیست؟


سیستم به صورت مجموعه‌ای از واحدها یا عناصر که با یکدیگر رابطه مستمر دارند، تعریف میشود. سیستم از عناصر مجزا و روابط بین عناصر تشکیل میشود. برای مثال، سیستم خانواده نه تنها مثلا از چهار نفر، بلکه از روابط متقابل بین این چهار نفر و کل موقعیت و مقررات خانواده تشکیل میشود. حتی برچسبی که به یک عضو خانواده میزنیم، مثل والد و فرزند، از روابط مستمر بین آنها حکایت دارد.

اصطلاح رواندرمان سیستمی طی سال ها، معانی متعددی را کسب کرده است. اولا درمان های سیستمی و سیستم ها می‌تواند به بُعد یا قالب بندی درمان اشاره داشته باشد.

رواندرمانی سیستمی مانند درمان فردی یا گروهی، به ملاقات با تعداد خاصی از افراد، در این مورد، زوج یا خانواده اشاره دارد. ثانیاً، رواندرمانی سیستمی می‌تواند به محتوای درمان یا هدف اشاره داشته باشد.

درمان به محتوای سیستم خانواده می‌پردازد و در جهت بهبود سیستم خانواده تلاش میکند. یعنی، فرد دیگر بیمار نیست، زوج، خانواده یا سیستم دیگری بیمار است. بدین ترتیب اجرا کردن رواندرمانی سیستمی بدون حضور کل خانواده در اتاق مشاوره کاملا امکانپذیر است. ثالثاً، تفکر سیستمی و رواندرمانی سیستمی میتواند به تغییر الگو اشاره داشته باشد.

این نوع درمان، قطع ارتباط با عقاید خطی گذشته و علیت درون روانی را نشان میدهد؛ این شیوه تفکر، انقلابی در رواندرمانی و آسیب روانی است. چون رویکرد واحد و یکپارچه ای به رواندرمانی سیستمی وجود ندارد، ما سه رویکرد سیستمی عمده را ارائه خواهیم داد: ارتباطی _ راهبردی، ساختاری و بوئنی.


هدف از رواندرمانی سیستمی


رواندرمانی سیستمی رویکردی برای تقویت روانشناسی است. دستیابی به هم‌افزایی مثبت در این رویکرد لازمه روابط متقابل زیر سیستم‌های این بخش است، این مقاله به بحث درباره ویژگی‌ها و عملکرد رویکرد روان‌درمانی سیستمی خواهد پرداخت که پیش از هر چیز دیگری مستلزم دستیابی به درک و دریافت درست این رویکرد رواندرمانی است.


نکته های کلیدی در رواندرمانی سیستمی


  • تفکر سیستمی به چه معناست و روانشناسان چگونه میتوانند به این رویکرد جامه عمل بپوشانند؟
  • ترویج و تثبیت تفکر سیستمی در بین روانشناسان که بتوان در راستای تقویت حوزه روانشناسی گام برداشت.
  • فعالان عرصه روانشناسی بتوانند از رویکرد سیستمی برای دستیابی به راه حل های مؤثر رواندرمانی استفاده کنند.
  • استفاده موضوعی نظریه رواندرمانی سیستمی می تواند به تحولات مثبت و جلوگیری از موانع و رفتارهای منفی سرعت بخشد.

تاریخچه رواندرمانی سیستمی


رویکرد ارتباطی _ راهبردی:

رویکرد ارتباطی به روان‌درمانی به‌جای یک فرد واحد، از دو سازمان مرتبط با هم پدیدار شد. اولین سازمان، پروژه ارتباط‌های متعارض بود که در سال ۱۹۵۲ توسط گرگوری بیتسون همراه با جی هیلی به‌ عنوان مشاور، آغاز شد. سازمان دوم، و جان ویکلند به‌عنوان اعضای پروژه و دونالد جکسون مؤسسه پژوهش روانی بود که جکسون در سال ۱۹۵۸ همراه با ویرجینیا ستیر و پل واتز لاویک دو عضو مهم این مؤسسه آن را دایر کردند.

این دو سازمان مرزهای نامشخصی داشتند زیرا جکسون در هر دو پروژه مشارکت داشت. پروژه ارتباط‌‌‌های متعارض در مؤسسه پژوهش روانی قرار داشت و زمانی که در سال ۱۹۶۲ به اتمام رسید، هیلی و ویکلند به این مؤسسه پیوستند.

وجه مشترک این افراد این فرض بود که ارتباطات برای شناخت رفتار انسان اهمیت زیادی دارد. گروه مؤسسه پژوهش روانی تا بدانجا پیش رفت که فرض کرد کل رفتار ارتباط است. اگر نتوانیم رفتار کنیم، ارتباط هم نمی‌توانیم برقرار کنیم.

رویکرد ساختاری

سالوادور مینوچین زمانی که در یک خانواده یهودی در نواحی روستایی آرژانتین بزرگ می‌شدند و هنگامی‌ که در اسرائیل زندگی می‌کرد، جایی که خانواده‌هایی از سرتاسر دنیاگرد آمده بودند تا کشور تازه‌ای را تشکیل دهند، از تنوع و سازگار پذیری خانوادگی خانواده آگاه شد. زمانی که او در اوایل دهه ۱۹۶۰ در مدرسه ویلت ویک واقع در نیویورک، رواندرمانی و پژوهش را در مورد نوجوانان بزهکار اجرا می‌کرد، از تأثیر خانواده‌ها بر آسیب روانی آگاه شد.

مینوچین به‌عنوان روان‌پزشک در سنت رواندرمانی‌های فردی آموزش‌دیده بود که برای برآورده کردن نیازهای بیماران طبقه متوسطی ابداع شده بودند که از مشکلات درون روانی رنج می‌بردند. مینوچین و دیگران در زمانی که رواندرمانی از قید روان‌درمانی فردی آزاد می‌شد، به دنبال گزینه‌های مؤثری برای بزهکاران بودند.

خانواده‌درمانی در دهه ۱۹۵۰ پدیدار شد. مینوچین و دیگران در ویلت ویک این رویکرد تازه را در مورد خانواده‌های محله‌های فقیرنشین اجرا کردند. معلوم شد که برخورد کردن با بزهکاری به‌عنوان موضوعی سیستمی از توصیف کردن آن به‌عنوان مشکلی فردی، مفیدتر است. بااین‌حال، مینوچین و همکاران او دریافتند که حتی خانواده‌درمانی علاجی برای بزهکاری نیست، زیرا روان‌درمانی برای فقر و مشکلات اجتماعی دیگر پاسخی ندارد.

رویکرد سیستم‌های خانواده بوئن

حضار از موری بوئن انتظار داشتند که به‌عنوان بخشی از سمپوزیوم در عهدنامه حرفه‌ای، مقاله نظری را ارائه دهد. در عوض، بوئن یک “روش عهدشکنی” را ارائه داد که برای تغییر دادن خانواده اصلی خود به کار برده بود.

بوئن عضوی از یک قوم‌وخویش گسترده بود که برای چند نسل در یک شهر کوچک جنوبی حکومت کرده بودند. بوئن در سمپوزیوم ۱۹۶۷ توضیح داد که چگونه با راهبرد شگفت انگیزی در اغلب مثلث‌های حاکم خانواده نزدیک خود مداخله کرده است. مداخله وی در مورد خانواده اصلی خودش، از درمان سیستم‌های خانواده‌ای سرچشمه گرفته بود که آن را طی دو دهه قبل ابداع کرده بود.

او بعد از خدمت به‌عنوان پزشک ارتش در جنگ جهانی دوم، در کلینیک منینگر در شهر توپکا، ایالت کانزاس آموزش‌ دیده بود. او مانند بسیاری از درمانگران سیستمی اولیه، خیلی علاقه داشت که از اسکیزوفرنی آگاه شود و آن را درمان کند. کار بالینی بوئن پنج سال پژوهش خانواده را از سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۹ در مؤسسه ملی بهداشت روانی، خارج از واشنگتن دی. سی. در پی داشت.

بوئن گروه کوچکی از بیماران اسکیزوفرنیک را همراه با مادرشان در یک بخش بیمارستان مستقر ساخت. بعد از یک سال درمان فردی بیماران و مادران، پدرها نیز منظور شدند و به‌ جای درمان کردن افراد به‌صورت تکی، خانواده به‌صورت یک واحد تحت درمان قرار گرفت. بوئن در اینجا رویکرد هوشمندانه و سنجیده خود را که به درمان سیستم خانواده معروف بود تدوین کرد.

بوئن که می‌دانست انسان می‌تواند یک‌عمر را صرف فقط چند تحقیق خانوادگی از این‌ دست کند، به این نتیجه رسید که خانواده خودش برای تحقیق چند نسلی از این نوع، بیشتر در دسترس قرار دارد. بوئن از این تحقیق و مداخله در خانواده خودش، متقاعد شد که خیلی اهمیت دارد که درمان‌جویان و درمانگران خود را از خانواده اصلی خویش متمایز کنند.


نظریه آسیب شناسی روانی 


رویکرد ارتباطی _ راهبردی:

درمانگران سیستمی بارها مشاهده کرده اند که کاهش آسیب روانی در یک عضو خانواده اغلب با افزایش نشانه های بیماری در عضو دیگر خانواده همراه است. برای مثال، جکسون خانمی را که مبتلا به افسردگی بود درمان کرد و دریافت که وقتی افسردگی او فروکش کرد، شوهرش به او تلفن کرد و شاکی بود که وضعیت هیجانی همسرش رو به وخامت گذاشته است.

ادامه بهبودی این خانم سرانجام به ازدست دادن کار و بعد خودکشی شوهرش انجامید. آسیب روانی به جای اینکه مشکلی درون فردی در یک عضو خانواده باشد، اصولا فرایندی تعاملی در بین اعضای خانواده است.

آسیب روانی همانند یک مکانیزم تعادل حیاتی عمل میکند تا به خانواده‌ها کمک کند تعادل درونی عملکرد خانواده را حفظ کنند. وقتی خانواده تهدید میشود، از طریق رفتارهای گیج کننده، روان‌پریش، و بیمارگون دیگر میتواند به سمت تعادل پیش رود.

وضع موجود یک خانواده ممکن است طوری باشد که والدین به ندرت با هم دعوا کنند. وقتی آنها با هم دعوا میکنند، اگر خشونت در حدی باشد که از کنترل خارج شود، فرزند آنها با نشانه‌های بیماری نگرانی خود را میرساند.

این نشانه‌ها نقش میشوند، خصومت ها حلقه بازخورد منفی را دارند، به این صورت که وقتی خانواده نگران این بیمار معلوم متوقف میشوند. اما کل سیستم باید بیمار باشد، نه فقط فردی که نشانه را پرورش داده تا به نجات سیستم کمک کند.

فروپاشی سیستم خانواده زمانی روی میدهد که مقررات ارتباط برقرار کردن مبهم شوند. درصورتی که الگوهای ارتباط در خانواده ها مبهم باشند، مقررات مبهم تر شده و احتمالا آسیب روانی ایجاد میشود.

رویکرد ساختاری

نظریه ساختاری بیشتر به آنچه که آسیب روانی را نگه میدارد میپردازد، تا علت های آن. زمانی که درمانگران بیماران مبتلا به نشانه هایی را می بینند، علت مشکلات بخشی از تاریخ است. این علت های تاریخی را معمولا نمی‌توان به صورت تجربی مشخص کرد و قطعاً نمی‌توان آنها را تغییر داد.

آنچه را که میتوان تغییر داد، عوامل فعلی هستند که آسیب روانی را حفظ میکنند. آسیب روانی خواه توسط پویش های درون روانی فرد ایجاد شده یا نشده باشند، پویش های میان فردی سیستم آن را حفظ میکند؛ بنابراین، به جای اینکه ساختارهای درون روانی بیماران را جستجو کنیم باید روی ساختارهای بیمارگونه خانواده تمرکز نماییم.

سیستم های خانواده بیمارگون را در مقایسه با سیستم های خانواده سالم بهتر می‌توان شناخت. یک خانواده سازمان یافته قطعاً مرزهای مشخصی دارد. مرزهای زیر سیستم، مقرراتی هستند که تعیین میکنند چه کسی و چگونه در زیر سیستم مشارکت خواهد کرد.

برای مثال، وقتی مادری به فرزند بزرگتر خود میگوید: (تو مادر برادرت نیستی، اگر او با کبریت بازی کرد، به من بگو من جلوی او را میگیرم) ، مرز سیستم والدین مشخص شده است. رشد سالم ایجاد میکند که زیر سیستم ها در خانواده از دخالت زیر سیستم های دیگر نسبتاً آزاد باشند.

برای مثال، رشد مهارت های مذاکره کردن با همسالان که خواهر – برادرها آنها را یاد میگیرند، ایجاب میکند که والدین در آن دخالت نکنند. مرزهای مقررات مشخص، به رها بودن از دخالت خارجی کمک میکند. مقرراتی که بر تعادل های درون خانواده حاکم هستند، با اینکه به صورت آشکار بیان نشده اند، ساختار خانواده را تشکیل میدهند.

دو نوع ساختار خانواده بیمارگون هستند و باید تغییر کنند. نوع اول، خانواده گسسته یا جداست که مرزهای بسیار خشکی دارد در خانواده گسسته، بین اعضای خانواده تماس کم یا هیچ تماسی وجود ندارد. ساختار سالم، نظم، یا مرجع قدرت تقریباً وجود ندارد. پیوند بین اعضای خانواده ضعیف است یا اصلا وجود ندارد. برداشت کلی از خانواده گسسته، دوری یا فاصله است.

نوع دوم خانواده آشفته، خانواده درهم تنیده  است؛ که دارای مرزهای مبهم هستند. ویژگی برجسته خانواده درهم تنیده، (چسبیدن محکم) اعضای آن است، طوری که تلاش های یکی از اعضا برای تغییر دادن، بلافاصله موجب مقاومت اعضای دیگر میشود. درهم تنیدگی، اصولا در زیر سیستم های خانواده است که توانایی و عملکرد آنها ضعیف شده است.

 

رویکرد سیستم های خانواده بوئن

بیماری هیجانی زمانی ایجاد می‌شود که افراد نتوانند خود را به نحو شایسته‌ای از خانواده اصلی خویش متمایز کنند. متمایزکردن خود عبارت است از توانایی کنترل کردن هیجانی خود و درعین‌حال ماندن در جو هیجانی شدید خانواده خویش. متمایزکردن خود، نشان می‌دهد که فرد چقدر می‌تواند به مسائلی که در خانواده مملو از هیجان هستند، به‌صورت واقع‌بینانه فکر کند.

همجوشی پدیده‌ای است که در متمایزکردن خود از خانواده اختلال ایجاد می‌کند. هم‌جوشی به دو حالت ناپختگی اشاره دارد. در حالت اول، نوعی همجوشی احساس و تفکر وجود دارد که به‌ موجب آن تفکر واقع‌بینانه تحت تأثیر تهییج‌پذیر قرار می‌گیرد و خادم آن می‌شود.

نتیجه این همجوشی، دلیل‌تراشی یا توجیه عقلی برای توجیه عمل‌کردن از روی ناپختگی هیجانی است. در حالت دوم، هم‌جوشی به فقدان مرزها یا فردیت بین دو یا چند نفر اشاره دارد که نمونه آن روابط همزیستی است. همجوشی در خانواده‌ها به توده خود خانواده نامتمایز منجر می‌شود.که ویژگی آن “چسبیدن به هم” است.

همجوشی به وحدت عاطفی به‌هم‌چسبیده می‌انجامد. هرچه اعضای یک خانواده احساس خطر یا ناامنی بیشتری کنند، بیشتر به همجوش می‌خورند. همجوشی بین دو نفر، مانند زن و شوهر، با درگیرکردن اشخاص ثالث آسیب‌پذیری که جانب‌داری می‌کنند، تنش را کاهش می‌دهد؛ بنابراین هم‌جوشی موجب مثلث‌بندی می‌شود.

مثلث‌ها روابط بسیار باثبات‌تری دارند؛ آنها در واقع، عناصر اصلی هر سیستم عاطفی هستند. مثلث‌ها می‌توانند تمایز از خانواده را دشوار کند زیرا والدین برای حفظ کردن سیستم با ثبات به فرزند نیاز دارند یا فرزند برای حمایت شدن در برابر دیگران به والد نیاز دارد.

در دعوای زناشویی، رایج‌ترین مثلث‌ها مشکلات فامیلی، روابط نامشروع، یا مشکلات کودک منجر می‌شوند.

 


نظریه درمانی در رواندرمانی سیستمی


رویکرد ارتباطی _ راهبردی

اگر آسیب روانی عمدتاً حاصل ارتباط مبهم یا خصمانه باشد که به مقررات مبهم ارتباط برقرار کردن منجر میشود، در این صورت اگر به افراد درون سیستم کمک شود تا مقررات رابطه خود را به صورت روشن و سازنده تری انتقال دهند، آسیب روانی میتواند درمان شود.

در ارتباط درمانی، به جای محتوای ارتباط ، بر جنبه های ارتباطی که رابطه را توصیف میکند تأکید میشود. مهم این است که افراد چگونه رابطه برقرار میکنند نه اینکه چه رابطه ای برقرار می کنند.

تمرکز روی فرا ارتباط است؛ یعنی، ارتباط درباره ارتباط . چون افراد فقط میتوانند از طریق ارتباط رابطه برقرار کنند، و نحوه ارتباط خود را تغییر دهند، نحوه رابطه برقرار کردن خود را نیز تغییر خواهند داد. مکانیزم های تعادل حیاتی در خانواده ها ، سیستم های خانواده را در برابر طراحی مقاوم می سازند.

برای این که درمانگران بتوانند مقررات ریشه دار خانواده را در مورد برقرار کردن رابطه تغییر دهند، باید با راهبرد مشخصی مداخله کنند که به قدر کافی برای درهم شکستن مقاومت خانواده نیرومند باشد. (که در این صورت درمانگران راهبردی نامیده میشوند).

بالا بردن آگاهی

از بین درمانگران ارتباطی _ راهبردی، جکسون بر اهمیت آگاه شدن اعضای خانواده از ماهیت کژ کار مقررات جاری آنها برای ارتباط برقرار کردن، تأکید زیادی کرد.

جکسون معتقد بود قبل از اینکه تغییر امکانپذیر شود، خانواده باید از نقش مقررات آگاهی یابد. تأکید و بر آگاهی از عملکرد خانواده باعث شد که او را درمانگر شناختی – ارتباطی بنامند.
وظیفه درمانجو این نیست که در مورد مقررات ارتباط برقرار کردن خانواده بینش تاریخی کسب کند. تکلیف خانواده این است که در زمان حال ارتباط برقرار کند. بنابراین، اعضای خانواده با پیروی کردن از رهنمودهای درمانگر یا با مقاومت کردن در برابر این رهنمودها، متوجه خواهند شد که الگوهای ارتباط و مقررات آنها برای ارتباط برقرار کردن چقدر کژ کار هستند.

انتخاب

درمان جویان نشانه ها را به صورتی که از کنترل آنها خارج هستند تجربه میکنند. وقتی موقع آن میرسد که تصمیم بگیرند آیا میخواهند از این نشانه ها رها شوند یا نه، احساس  “درماندگی” میکنند.نشانه ها به احتمال زیاد در سیستم های خانوادهای نمایان میشوند که مشخصه آنها الگوهای ارتباط متعارض است .

ارتباط های متعارض باعث میشوند که افراد احساس کنند حق انتخاب ندارند. اگر انتخاب کنند محکوم اند و اگر انتخاب نکنند باز هم محکوم هستند.درمانگران ارتباطی _ راهبردی با ایجاد تعارض های درمانی توانستند درمان جویان را از موقعیت های متعارض و نشانه ها نحات دهد.

این فنون تناقض آمیز در صورتی که درست ترتیب یافته باشند با دادن دو حق انتخاب به درمانجویان، آنها را آزادمیکنند: همکاری کردن با رهنمودهای درمانگر یا خودداری از همکاری کردن.

تخلیه هیجانی

رویکرد سیستمی ستیر به درمان، بیشتر روی این موضوع تأکید دارد که باید به خانواده ها کمک کرد تا هیجانات خود را ابراز کنند و مقرراتی را که مانع از ارتباط برقرار کردن احساس میشوند، تغییر دهند.

تکلیف بیمار این است که احساسات خود را به صورت مستقیم و غیر مستقیم، از طریق اعمال غیر کلامی انتقال دهد. درمان جویان ابتدا سعی میکنند در مورد اینکه چه احساس هایی را معمولا از ارتباط های خود حذف میکنند، آگاه شود.

سرزنش کنندگان معمولا احساسات خود را نسبت به دیگران حذف میکنند؛ تسلی بخش ها احساساتشان نسبت به خود را حذف میکنند؛ ابر منطقی ها احساسات مربوط به موضوع مورد بحث را حذف میکنند؛ آدم های نامربوط هر چیزی را حذف میکنند.

بعد از اینکه درمانجویان از الگوهای ارتباطی که دوست دارند به کار ببرند آگاه شدند، باید بکوشند با نشان دادن هیجان هایی که معمولا آنها را حذف میکنند، ارتباط مناسب تری برقرار نمایند.

شرطی سازی تقابلی

جی هیلی در بین اعضای اصلی گروه مؤسسه پژوهش روانی به خاطر تمرکز درمانی خود بر قدرت، شهرت دارد. در پس هر ارتباطی، عنصر دستور یا تلاش برای قدرت میان فردی نهفته است.

راهبردهای قدرت، شگردهایی هستند که افراد، از جمله درمانگران، از آنها استفاده میکنند تا بتوانند بر دنیای اجتماعی خود کنترل و نفوذ داشته باشد و آنها را قابل پیش بینی تر کنند.

هیلی در کتاب کالسیک خود با عنوان راهبردهای قدرت عیسی مسیح و رساله های دیگر به پیام های معنوی حضرت عیسی یا عقاید او نمی پردازد بلکه این موضوع را بررسی میکندکه چگونه حضرت عیسی افراد را سازمان داد و با آنها برخورد نمود.

حضرت عیسی اولین رهبری بود که برنامه ای را برای پیروی افراد فقیر و ضعیف طرح ریزی کرد. راهبرد اساسی او این بود که افراد فقیر، از هر کس دیگری برای قدرت سزاوارتر هستند و بنابراین با آن ها مساعدت کرد. حضرت عیسی در طول زندگی خود، استفاده از راهبرد تسلیم شدن را تبلیغ کرد.

رویکرد ساختاری

درصورتی که نشانه ها نمایان شوند و در ساختارهای خانواده ماندگار شده باشند و خانواده نتواند خود را با آنها سازگار کند، هدف درمان بازسازی خانواده است. این کار معمولا مستلزم آن است که مرزهای سیستم از حالت خشک و مبهم به حالت طبیعی و از خانواده گسسته درهم تنیده به خانواده سالم تغییر کند.

بالا بردن آگاهی

مینوچین هوشیاری را مانند سایر نظریه پردازان سیستمی در نظر میگیرد: و هشیاری فقط یک فرایند درون مغزی نیست، بلکه فرایندی برون مغزی نیز هست. افراد درون موقعیت های اجتماعی و در رویداد هایی که در خانواده اتفاق می افتد، مداخله کرده و از فکر و احساساتشان، که جنبه های مهم هشیاری هستند استفاده می کنند که نشان دهنده‌ی برون مغزی بودن هشیاری است.

اگر موقعیت خانواده به سطح عالی تر رشد تغییر یابد، در این صورت آگاهی یا هوشیاری افراد نیز بالا خواهد رفت.

وظیفه درمانجو در این فرایند نسبتاً آسان است: شرکت کردن در جلسات خانوادگی و توجه کردن دقیق به این جلسات؛ دادن بازخورد به درمانگر وقتی در مورد تغییراتی که ممکن است مطلوب باشد از او سوال میشود؛ و درک کردن تغییرات در الگوهای رابطه هنگامی که این تغییرات در بستر خانواده روی می‌دهند.

انتخاب

درمان ساختاری از نظر تأکید کردن و فرایندی که آن را رهایی اجتماعی می خوانیم، منحصربه فرد است. رهایی اجتماعی فرایندی است که سیستم اجتماعی به وسیله آن، طوری تغییرمیکنند که برای پاسخ دهی سالم تر گزینه های بیشتری به وجود می آید.

هرچه گزینه ها در یک سیستم بیشتر باشد، افراد برای انتخاب کردن پاسخ هایی که به رشد آنها منجر میشوند، آزادی بیشتری دارند.

درمانگران ساختاری برای اینکه زیر سیستم های خانواده برای پاسخ دادن در ارتباط برقرار کردن به صورت سالم تر، آزادتر شوند، بر بازسازی سیستم های خانواده تأکیدمی‌کنند.

تعهد درمانجو برای آزادکردن سیستم از قید مقررات بیمارگون با قرارداد رسمی و غیررسمی برای شرکت کردن در درمان آغاز میشود. این قرارداد شامل مقررات ازاین قبیل میشود:

چند بار خانواده را ملاقات خواهد کرد، چه کسی حضور خواهد داشت، جلسات چقدر طول خواهد کشید، و هدف های مقدماتی درمان چیستند.

رویکرد سیستم های خانواده بوئن

آسیب روانی از تمایز کنجکاوی خود از سیستم عاطفی خانواده ناشی میشود؛ در نتیجه، هدف درمان به شیوه بوئن ، افزایش دادن تمایز خود است. چون مثلث ها در تمایز خود اختلال ایجاد می کنند، درمان موفق، مستلزم مثلث زدایی اعضای خانواده است.

چون درمانگر میداند که خانواده سیستمی از مثلث به هم پیوسته است، لزومی نمی‌بیند که روی تمام مثلث های احتمالی خانواده کار کند. بنابراین، تغییری که در یک مثلث ایجاد می‌شود احتمالا موجب تغییر در تمام مثلث ها خواهد شد.

بالا بردن آگاهی

متمایزکردن خود مستلزم آن است که فرد در مورد مسائل خانوادگی که مملو از هیجان هستند، به صورت واقع بینانه فکر کند. درمان جویان با پرورش دادن توانایی مشاهده عمیق تر میتوانند در مورد خود و خانواده خویش به صورت واقع بینانه تری فکر کنند.

مشاهده، به توانایی عقب نشینی از تعاملات عاطفی و درک کردن رویدادها از فاصله عاطفی نیاز دارد. مشاهده به کنترل واکنش‌های خودکار و خودمختار کمک میکند.

هنگامی که دو عضو سیستم خانواده یا بیشتر حضور دارند و وظیفه هر بیمار این است که مشاهده کند دیگری چه چیزی را منتقل میکند. مشاهده به درمان جویان امکان میدهد که به جای آماده کردن خود برای جواب تند، از آنچه که دیگران انتقال می‌دهند به صورت واقع بینانه تری آگاه شوند.

درمان جویانی که تنها کار می‌کنند، میتوانند یاد بگیرند از همین توانایی مشاهده به عنوان بخشی از تکلیف خانگی خود استفاده کنند. وقتی که آنها در خانه هستند، می‌توانند نقشی را که در مثلث های خانواده ایفا می‌کنند و واکنش های هیجانی معمول را در هر مثلث نشان میدهند، مشاهده کنند.

درصورتی که دو عضو خانواده یا بیشتر حضور داشته باشند، تکلیف درمانگر بوئنی این است که سیستم هیجانی را به قدر کافی آرام نگه دارد تا درمانجویان بتوانند تعارض ها را به صورت واقع بینانه و بدون واکنش های هیجانی بی‌ مورد، پردازش کنند. درمانگر مرتبا سوال میکند، ابتدا از یک همسر و بعد از دیگری. بعدا درمانگر از درمان‌جویی که گوش میکند می‌خواهد افکار و مشاهدات خود را در برای درباره آنچه که به تازگی انتقال یافته است، در میان بگذارد.

درمانگر همچنین درباره اینکه چگونه سیستم های خانواده خوب یا بد عمل میکنند، به درمان‌جویان آموزش میدهد. این آموزش به این صورت شروع میشود که درمانگر به درمان جویان کمک میکند تا از تاریخچه خانوادگی یکدیگر و نقشی که هر یک در تاریخچه خانواده اصلی خود ایفا کرده اند، آگاه تر شوند. معمولا درمانگر یک شجره نامه درست میکند که روابط اعضای خانواده را طول چند نسل نشان میدهد.

انتخاب

بیماران با انتخاب پاسخ دادن به شیوه مستقل تر، می توانند خود را از سیستم خانواده رها سازند. استقلال عبارت است از پاسخدادن از موضع “من” به جای واکنش دادن از موضع “ما” . موضع  “من” تا اندازه ای از آنچه که “من” درست میدانم نه از آنچه که “ما” به عنوان خانواده درست میدانیم، شکل میگیرد.

انتخاب پاسخ دادن به صورت متفاوت با خانواده به جرئت زیادی نیاز دارد، زیرا فرد، غضب یا طرد اعضای خانواده را به جان میخرد، به همان صورتی که بوئن وقتی تصمیم گرفت به صورت متفاوت پاسخ دهد، خشم خانواده خود را به جان خرید.

افرادی که تصمیم میگیرند تفاوت فاحشی با خانواده خود داشته باشند، باید بخواهند که به نیروهای قابل پیش بینی علیه تمایز، به صورت معقول و نه هیجانی واکنش نشان دهند.

مراحل قابل پیشبینی در واکنش خانواده به تمایز عبارت اند از:

  • تو اشتباه میکنی
  • روش خود را عوض کن و به حال سابق برگرد
  • اگر این کار را نکنی، از تو انتقاد خواهد شد، از حقوق اجتماعی محروم خواهی شد، یا به خاطر اینکه والد یا همسر خود را عصبانی میکنی، گناهکار خواهی بود.

وظیفه درمانگر این است که به جای واکنش نشان دادن به صورت هیجانی به نیروهای خانواده، به صورت خودمختار به آنها پاسخ دهد.

درمانگر تصمیم میگیرد به جای اینکه در سیستم خانواده مثلث بندی شود، متمایز بماند. درمانگر به قدر کافی متمایز شده است که به تلاش درمانجویان برای اینکه احساس گناه کند، عصبانی شود، مضطرب شود، و بیش از حد خود را مسئول بداند، به صورت مقبول پاسخ دهد. درمانگر از موضع کاملا متمایز شده “من” نه از موضع “ما”  یا  “شما”  پاسخ میدهد.


تکنیک های رواندرمانی سیستمی


رویکرد ارتباطی _ راهبردی

روش های معمول عبارت اند از: توضیح دادن، تعویض برچسب، و رهنمودهای زیاد دیگری که وظیفه نوعی شرطی سازی تقابلی را دارد که طی آن تعامل های خانواده به گونه‌ای بازسازی می‌شوند که با تعامل های قدیمی و بیمارگون ناسازگار باشند.
هیلی با مطالعه عمیق کتاب های هیپنوتراپیست مشهور میلتون اریکسون دو نوع تکنیک را ارائه میدهد.

رهنمود مستقیم

رهنمودهای مستقیم زمانی داده میشوند که درمانگر بخواهد آنچه که خانواده رهنمود میکند انجام دهد، برای مثال، به خانواده‌ای که ارتباط ندارند و خیلی جدی هستند گفته میشود که حداقل دو ساعت به یک بازی سرگرم کننده بپردازند.

رهنمود متناقض

رهنمودهای متناقض که بر مبانی نظری دان جکسون استوار هستند، و زمانی داده میشود که هدف این باشد که خانواده با درمانگر مخالفت کند ، برای مثال، در “شرط بندی برنده” درمانگر با نوجوانان بد رفتار شرط می بندد که به بدرفتاری خود ادامه خواهند داد. درمانگر این موضع را میگیرد که نوجوانان نمی توانند رفتار خود را کنترل کنند، بنابراین آنها را به دام تعارض های درمانی می‌اندازد.

هیلی درمان آزمون سخت را نیز به وجود آورد که نوعی چرخش سیستمی به فرایند رفتاری مدیریت وابستگی برای بیماران شدیداً مقاوم است.

در این مورد، درمانگر راهبردی، آزمون سختی را که متناسب فردی است که می خواهد تغییر کند، بر او تحمیل میکند – آزمون سختی که شدیدتر از مشکل است.

آزمون سختی که تعیین میشود باید به قدری موجب ناراحتی شود که با علت نشانه های بیمار برابر بوده یا از آن شدیدتر باشد.
این نوعی از تناقض است: بهبودی از بیماری بدتر است.

رویکرد ساختاری

در درمان ساختاری، بیشتر کارها را درمانگر انجام میدهد. درمانگر فعال و رهنمودی است. برای اینکه درمانگر اعمال را به شیوه مناسبی هدایت کند، باید از ساختار و مقررات حاکم بر خانواده های خاص، آگاه باشد. توجه درمانگر بر زمان حال متمرکز است زیرا، مقررات خانواده را با مشاهده کردن چه کسی با چه کسی و چگونه تعامل میکند، بهتر می توان شناخت.

درمانگر مقداری از این افزایش آگاهی را با درمان جویان در میان میگذارد؛ جنبه های دیگر را با تغییر دادن موقعیت خانواده بهتر می توان درک کرد. درمانگر مرتباً مشکل موجود را به صورت دیگری بیان میکند تا اعضای خانواده بیشتر آگاه شوند که نشانه ها رویدادهای سیستمی هستند نه رویدادهای فردی.

اولین وظیفه درمانگر ساختاری این است که برای تغییر دادن سیستم از درون، به آن ملحق شود. اما این تکلیف ساده ای نیست، زیرا سیستم های خانواده مرزهایی دارند که برای دور نگه داشتن بیگانگان ترتیب یافته اند.

مینوچین برای مشخص کردن فنون خاص برای وارد شدن به سیستم خانواده و درگیرکردن اعضا و زیر سیستم های آن، اصطلاح پیوستن را به کار میبرد. درمانگر باید یاد بگیرد به زبان خانواده صحبت کرده و از استعاره ها و اصطلاحات آن استفاده کند.

برای اینکه درمانگر به صورت مأمور والدین یا امور فرزندان برداشت نشود، باید به تمام زیر سیستم های مختلف در خانواده بپیوندد. وقتی که درمانگر به والدین میپیوندد، به زبان مسئولیت صحبت میکند؛ وقتی که به سیستم خواهر – برادرها میپیوندد، به زبان حقوق سخن میگوید.
درمانگران سیستمی مانند مردم شناسان که به سیستم های اجتماعی تازه ملحق میشوند، باید در آغاز خود را با مقررات سیستم همساز کنند. همسازی مستلزم حفظ کردن زیر سیستم های خانواده از طریق حمایت مقررات سیستم همساز کنند.

همسازی برنامه ریزی شده از ساختار خانواده است. روش دیگر همسازی، تقلید است که عبارت است از تقلید کردن از الگوهای ارتباط یا رفتار مهم خانواده.

برای مثال، درمانگر در یک خانواده خوشگذران، خوشگذران میشود؛ در خانواده ای که سبک ارتباطی محدود و مقید دارند، ارتباط درمانگر محدود میشود. درمانگر ساختاری با همسازی و پیوستن و بعد مقابله کردن، ممانعت کردن و به چالش طلبیدن الگوهای تعامل خانواده، آن را از مقررات ارتباط برقرار کردن مخرب رها میسازد.

درمانگر در جریان کمک کردن به خانواده برای بازسازی خودش، اعضا را از تعامل هایی که آسیب روانی را به وجود آوردند آزاد میکند.

رویکرد سیستم های خانواده بوئن

رابطه بوئنی بیشتر از این نظر اهمیت دارد که درمانگر چه کاری انجام نمی دهد، نه از این نظر که او چه کاری انجام میدهد. درمانگران کارآمد به خود اجازه نمیدهند در روابط خانوادگی مثلث بندی شوند. با اینکه زن و شوهرها از انواع مانورهای هوشیار و ناهوشیار برای مثلث بندی درمانگر استفاده میکنند تا به صورت هیجانی واکنش نشان دهد، اما درمانگر متمایز شده آگاهانه تصمیم میگیرد که به صورت منطقی پاسخ دهد.

برخلاف برخی از خانواده ها که درمانگران مستقیماً به سیستم خانواده میپردازند تا واکنش انتقال هیجانی نیرومند ایجاد کنند، درمانگر بوئنی با حفظ کردن موضع واقعبینانه “من” از واکنش انتقالی جلوگیری میکند. در مجموع، درمانگر بوئنی، به رغم تلاش هایی که برای به دام انداختن او در مثلث ها و هیجان ها صورت میگیرند، مانند الگویی برای رفتار مستقل، مسئولانه، و متمایز عمل میکند.

درمانگر سیستم خانواده با حفظ کردن موضع “من”، به شیوه اصیل ارتباط برقرار میکند که به درمان جویان این امکان را میدهد تا عقاید و اعمال خود را از عقاید و اعمال درمانگر متمایز کنند. درمانگر به شیوه متین، آرمیده، و جالبی ارتباط برقرارمیکند که بدون سعی در ایجاد توجه مثبت نامشروط که بیشتر به هم جوشی خانواده منجر میشود تا متمایز شدن خود، اهمیت دادن را انتقال میدهد. سرانجام اینکه، درمانگر بوئنی برای اینکه بفهمد در خانواده های آشفته چه میگذرد، به نیروی مشاهده و تفکر واقع بینانه وابسته است.


نتیجه گیری


رویکرد ارتباطی _ راهبردی

الگوهای ارتباط را در صورتی میتوان خوب مشاهده کرد و آنها را تغییر داد که کل خانواده حضور داشته باشد. بااین حال، درمانگران ارتباطی _ راهبردی انعطافپذیر هستند و در صورت لزوم، با زیر سیستم های زناشویی یا حتی با زیر سیستم فردی کار خواهند کرد.

رویکرد ساختاری

ساختار درمان باید با وظیفه آن هماهنگ باشد. اگر هدف این باشد که ببینیم یک خانواده چگونه خود را سازمان می‌دهد، در این صورت کل خانواده باید حضور داشته باشد. در عمل، درمان ساختاری اغلب در مورد خانواده هایی به کار رفته است که کودک یا نوجوانی در آنها بیمار معلوم بوده است. درمان ساختاری به صورت درمان فعال و کوتاه مدتی ترتیب یافته است که به فرایندهایی میپردازد که به خانواده ها کمک میکند تا بازسازی شوند.

رویکرد سیستم های خانواده بوئن

خانواده درمانی بوئن از نظریه های سیستمی که بر ترغیب کردن تمام اعضای خانواده برای حضور در جلسات تأکید دارند، انعطاف پذیرتر است. در واقع، هر چه تعداد بیشتری از اعضای خانواده حضور داشته باشند، مثلث زدایی والدین دشوارتر است، زیرا انرژی و هیجان ها می توانند از یک فرزند مثلث بندی شده به فرزند بعدی منتقل شوند.

بوئن خیلی بیشتر از سایر نظریه پردازان سیستمی، طرفدار سرسخت درمان خانواده اصلی برای رواندرمانگر بود. چون درمانگران باید از مثلث بندی شدن توسط نیروهای باهم بودن سیستم های درمان جویان اجتناب کنند، ضرورت دارد که درمانگران بوئنی در درمان شخصی طولانی شرکت کنند که برای متمایزکردن کامل تر خودشان از خانواده اصلی آنها ترتیب یافته باشد. چنین درمانی عنصر اساسی آموزش طبق روش بوئن و درمان های بین نسلی مرتبط با آن است.

منبع
جیمز اُ. پروچاسکا، جان سی. نور کراس. مترجم یحیی سید محمدی، (۱۳۸۷)، نظام های رواندرمانی، چاپ اول، تهران، نشر روان

خروج از نسخه موبایل