مدرسه روانشناسی واران

نظریه تحولی ژان ژاک روسو

در طول تاریخ، همواره نحوه‌ی رشد کودک و به تبع آن شیوه‌ی تربیت او مورد توجه همگان قرار گرفته است. پیامبران، فلاسفه، معلمین و حتی خود والدین قرن هاست که شگردهای تربیتی خاصی را توصیه کرده و معتقدند به‌وسیله‌ی این اقدامات فرزند شما سالم تر و شایسته‌تر تربیت خواهد شد.

در آغاز قرن هجدهم، دانشمندی در فرانسه چشم به جهان گشود که آراء و نظریاتش سنگ بنای انقلاب فرانسه در پایان قرن هجدهم را نهاد و بعد از آن شرق و غرب عالم را در بر گرفت؛ این نظریه‌پرداز شهیر کسی نبود جز ژان‌ ژاک روسو (Jean-Jacques Rousseau).

اگرچه روسو را بیشتر به خاطر نظریاتی که درباره‌‌ی آزادی، برابری، حقوق انسانی و به طور کلی اصول و مفاهیم جامعه‌شناختی دارد، می‌شناسند اما بد نیست بدانید که او یکی از پیشاهنگان نظریه‌پردازی در حوزه‌ی تربیت و رشد کودک می‌دانند؛ چراکه یکی از مهم‌ترین کتبی که در سه قرن اخیر درباره‌ی تربیت و آموزش و پرورش نگارش یافته است، کتاب جنجال برانگیز او یعنی امیل (Emile) است. “جنجال برانگیز” را از این جهت به کار بردم که روسو، خود در تربیت فرزندانش موفق نبود و پنج فرزند خود را به یتیم‌خانه فرستاد و به همین خاطر بود که وقتی فیلسوفان و روشنفکران معاصر روسو (از جمله ولتر) شنیدند که او در زمینه‌ای کتاب نوشته که خود هرگز در آن موفق نبوده، او را شدیدا مورد ملامت و تمسخر قرارداده که چگونه کسی که از عهده‌ی تربیت چند فرزند خود برنیامده می‌تواند برای فرزندان سراسر جهان نسخه دهد؟! اما فارغ از همه‌ی این کشمکش‌ها، در این نوشته قصد داریم با عینک تربیتی-روانشناختی آثار و نظریات روسو را مورد واکاوی قرار داده و آن را در مقایسه با دیگر نظریات این حوزه بسنجیم.

نظریه‌ی رشد روسو

روسو برخلاف بسیاری از هم‌عصران خویش می‌اندیشید و معتقد بود که نباید در کودک، انسان بزرگسالی را جست و جو کرد؛ چراکه کودک به شیوه‌ی خاص خودش می‌بیند، می‌اندیشد و احساس می‌کند(کرین). او به درستی مردم زمانه‌اش را بارها مورد نقد قرار داد که چرا تنها درباره‌ی “آینده‌ی کودک” نگران هستند و تربیت کودک را صرفا با توجه به آینده‌‌ی احتمالی اش انجام می‌دهند و نه شرایط کنونی او. روسو به منظور بهبود وضع تربیت جامعه‌اش، نظریه‌ی رشدی را در آثار خود مطرح کرد که شامل چهار مرحله بوده و از تولد تا نوجوانی را در بر داشت(امیل).

مرحله‌ی یک/ نوباوگی ( از تولد تا حدودا دو سالگی)

روسو معتقد بود در این مرحله، نوباوگان از اندیشه یا منطق چیزی نمی‌دانند، صرفا با حواسشان لذت و درد را تجربه می‌کنند، سرشار از حس کنجکاوی نسبت به محیط پیرامون هستند و برای ارضای این حس مدام به اشیای اطرافشان چنگ می‌زنند تا آن را لمس و احساس کنند (کرین) مشابه آنچه پیاژه درباره‌ی کنجکاوی و فعالیت‌های کودکان در مرحله‌ی حسی-حرکتی می‌گفت (روانشناسی کودک). روسو درباره‌ی ساختار زبان کودک در این دوره‌ معتقد بود که نوباوگان به طور خودانگیخته شروع به یادگیری زبان می‌کنند و دستور زبانی را به وجود می‌آورند که ساختار و قواعد خود را دارد و اگرچه به مرور زمان اشتباهات خود را اصلاح می‌کنند اما بزرگترها دائما با وسواس اشتباهات آنان را بزرگنمایی کرده و سعی دارند اصلاحشان کنند(کرین) این نظریه نیز یادآور چیزی است که چامسکی تحت عنوان دستور زبان جهانی مطرح می‌کند.

مرحله‌ی دو/ کودکی (دو تا دوازده سالگی)

روسو آغاز این مرحله را زمانی می‌داند که کودک استقلال جدیدی پیدا می‌کند، چراکه اکنون خودش می‌تواند راه برود، غذا بخورد و یا به اطراف بدود؛ از سوی دیگر علاوه بر استقلال، کودکان مجهز به نوعی استدلال شهودی هم می‌شوند. استدلالی که مستقیما به حرکات و حواس بدن وابسته است و با امور انتزاعی سر و کاری ندارد. برای مثال اگر از او بپرسید: “جهان چیست” احتمالا خواهد گفت: “قطعه ای مقواست” (کرین).

البته متاسفانه روسو به طور دقیق مشخص نکرده که شگل کیری این استدلال دقیقا چه زمانی شروع می‌شود و کی به پختگی می‌رسد؛ همچنین بازه‌ی سنی که روسو تنها برای یک مرحله انتخاب کرده(ده سال) زیاد و توانایی‌ای که برای کودک فرض کرده، کمتر از حد واقعی است؛ چراکه کمتر از دو قرن بعد پیاژه نشان داد که در نیمه‌ی این مرحله رشد روسو(تقریبا هفت سالگی) کودک وارد مرحله‌ی عینی شده و از مهارت‌هایی چون تمرکز زدایی، برگشت‌پذیری و استنباط انتقالی برخوردار است که آغازی است برای تفکر و شناختی فراتر از محسوسات، البته نباید فراموش کرد که پیاژه نیز با این نظر موافق بود که تفکر انتزاعی ناب از حوالی دوازده سالگی شکل می‌گیرد اما مسلما سنگ بنای آن در دوره‌های قبل نهاده شده است (کرین).

مرحله‌ی سه/ اواخر کودکی (از حدودا دوازده تا پانزده سالگی)

ادامه دادن دوران کودکی تا پانزده سالگی توسط روسو، کار بحث‌برانگیزی بود؛ چراکه فردی پانزده ساله را دشوار می‌توان کودک فرض کرد. اما روسو معتقد بود که این دوره، یک مرحله‌ی انتقالی از کودکی به نوجوانی است و طی آن مهارت‌های جسمانی و شناختی کودک، پیشرفت محسوسی را به خود می‌بیند، از نظر اجتماعی در شرایط پیش‌اجتماعی قرار می‌گیرد. یعنی همچنان علاقه‌ای به حضور مداوم در جامعه ندارد و تنهایی برایش از جذابیت بیشتری برخوردار است. به تعبیر روسو آنها زندگی همچون “رابینسون کروزو” را می‌پسندند؛ تنهاف به دور از اجتماع و خودکفا(کرین). یکی از موارد عجیبی که روسو به آن اشاره می‌کند این است که در این دوره، کودکان همچنان علاقه ای به کتاب ندارند و در مقام یک مربی پیشنهاد می‌دهد که “نباید غیر از “دنیا” کتابی و غیر از “حوادث” معلمی داشته باشند” او تاکید میکند “کودکی که می‌خواند، فکر نمی‌کند. فقط میخواند، چیزی فرا نمی‌گیرد، تنها لغات را می‌‌آموزد. کاری کنید که شاگرد شما در تحولات طبیعت دقت کند، تا از این طریق کنجکاوی اش برانگیخته شود”(امیل)

مرحله‌ی چهار/ نوجوانی

این مرحله با آغاز بلوغ آغاز شده و رسما کودک به موجودی اجتماعی تبدیل شده و از توهم خودکفایی بیرون می‌آید. در این زمان چه از نظر وضعیت جسمانی و چه از نظر احساسات و عواطف درونی، تحولی عمیق را از پس سر می‌گذراند و به تعبیری دقیق‌تر، تولدی دوباره پیدا می‌کند؛از نظر شناختی موجوان در مرحله‌ای قرار دارد که می‌تواند تفکر انتزاعی را به طرز قابل قبولی مورد استفاده قرار دهدو مباحث نظری در علوم و اخلاقیات را دنبال کند؛از نظر جنسی نیز، نوجوان به سرحدی از آگاهی از مسائل و تمایلات جنسی رسیده است(کرین).

البته به عقیده‌ی روسو بهتر است حتی‌الامکان از حس کنجکاوی اطفال در زمینه‌ی جنسی جلوگیری شود و اگر در این باره سوالی کردند با سکوت به آنها پاسخ داد؛ اما هرگز نباید دروغ گفت و اگر لازم شد باید با لحنی جدی و معقول برای آنان توضیحاتی را مطرح کرد. روسو بر این موضوع تاکید داشت که هیچ وقت نباید به بی‌گناهی و سادگی آنان خندید. صحبت‌هایی که از روی شوخی رد و بدل می‌شود، موجب فساد اخلاقی می‌شود(امیل).

آنچه مطرح شد مراحل چهارگانه‌ی روسو بود که به نظر او با توالی ثابت و البته آرام‌تر از آنچه ما می‌اندیشیم رخ می‌دهند؛ به تعبیر او ما چنان به کودک می‌نگریم که گویی آنها هم‌اکنون بزرگسالند، درحالیکه طبیعت برای رشد قابلیت‌ها و مهارت‌های دوران کودکی به اندازه‌ی کافی به آنان فرصت می‌دهد. روسو همچنین معتقد بود که این مراحل رشد، بازپیدایی[1] تکامل گونه‌ی انسان است. نوباوگان شبیه انسان های “اولیه” هستند که مبنای مواجهه‌ی آنان با جهان پیرامون  صرفا لذت و درد است. دو مرحله‌ی بعدی دوران کودکی همانند عصر “بدویت” است که آدمی آموخت چگونه کلبه‌سازی، ماهیگیری و ابزارسازی انجام دهد و در جوامع کوچک و محدودی که ایجاد کرده بودند به خودکفایی برسد؛ و سرانجام مرحله‌ی نوجوانی که یادآور “زندگی اجتماعی واقعی” است چراکه حالا دیگر مشاغل و امور زندگی تخصصی شده و آدمی را شدیدا به دیگران نیازمند ساخته است. روسو به زیبایی هرچه تمامتر این مرحله را اینگونه توصیف می‌کند: “انسان بدوی در درون خود و انسان اجتماعی بیرون از خود زندگی می‌کندو یاد می‌گیرد چگونه فقط با توجه به نظر دیگران زندگی کند”(کرین).

روش تربیتی روسو

روسو معتقد بود که سه گونه تربیت وجود دارد: تربیتی که طبیعت انجام می‌دهد؛ تربیتی که از پدیده‌های پیرامون حاصل می‌شود و تربیتی که از جانب آدمیان صورت می‌گیرد(امیل). در واقع روسو در سراسر کتاب امیل، از یک طبیعت‌گرایی خاصی برخوردار است. وی طبیعت را به نوعی یک مرجع تقلید تمام عیار می‌داند که پاسخ سوالات و نیازهای کودک را همواره با خود به همراه دارد. “از طبیعت پیروی کنید و از راهی که به شما نشان می‌دهد، بروید. طبیعت از همان اول آنها را با درد و رنج آشنا می‌کند؛ از سنی که دندان در می‌آورند و تب می کنند، قولنج شدید موجب تشنج آنها می‌شود، سرفه آنها را تا مرز خفگی می‌بَرد و اینگونه تقریبا تمام دوران خردسالی به بیماری و خطر آمیخته است. کودکی که از این آزمایش ها جان سالم به در ببرد، نیرو پیدا خواهد کرد و به محض اینکه بتواند مستقیما وارد زندگی شود، زندگی خود را بر پایه‌ی مستحکمتری خواهد ساخت”(امیل).

در راستای همین طبیعت‌گرایی، روسو تاکید شایسته‌ای بر بر آزادی‌بخشی به کودک دارد؛ او برای امیل(شاگرد خیالی خود) بستری را مهیا می‌کند تا او آزادانه بتواند از ظرفیت‌هایش نهایت استفاده را ببرد. چراکه او اساسا خود را یک “مربی” می‌داند و نه یک “آموزگار” و به همین خاطر باید بیشتر کودک را راهنمایی کند تا تعلیم؛ به تعبیر دیگر نباید دستورات را به او بیاموزد بلکه باید فضایی را ایجاد کند تا خود کودک آنها را کشف کند. مثلا وقتی امیل در مرحله‌ی‌ نوباوگی است، خانه را از اشیای مضر خالی می‌سازد تا او بتواند به کنجکاوی‌اش ادامه دهد و یا وقتی امیل در مرحله‌ی کودکی قرار دارد، روسو هرگز مانند اغلب بزرگسالان مدام به او امر و نهی نمی‌کند؛ چراکه معتقد است در اینگونه تربیت، کودک اندیشه‌ی خود را وابسته به مربی می‌کند و ذهن خود را بی‌استفاده می‌گذارد. به جای این کار باید به‌وسیله‌ی طبیعت درس‌های کاربردی زندگی را به او آموخت؛ برای مثال هنگام عبور از رودخانه، او از امیل می‌خواهد که تعیین کند کدام تخته چوب مناسب ساختن پل است(امیل).

روسو همچنین نوعی مقاوم‌سازی را نیز درباره‌ی امیل به اجرا در می‌آورد؛ به اینصورت که اجازه نمی‌دهد او به اصطلاح عامیانه:”در ناز و نعمت بزرگ شود” چراکه صریحا اعلام می‌دارد: “آیا می‌دانید مطمئن ترین راه برای بدبخت کردن فرزندتان چیست؟ این است که او را عادت دهید هرچه را می‌خواهد به زور بگیرد. زیرا هرقدر آرزوهایش آسانتر انجام گیرد، خواسته‌هایش زیادتر خواهد شد. بچه‌ی لوس و پرتوقع اول عصایی را که در دست دارید می‌خواهد، بعد ساعتتان را، سپس مرغی را که می‌پرد و ستاره‌هایی که می‌درخشند؛ خلاصه هرچه را می‌بیند، می‌خواهد. چگونه می‌توانید او را راضی نگه دارید؟ مگر اینکه خدا باشید!” (امیل).

او معتقد است که انسان از آغاز کودکی باید با رنج‌های کودک آشنا شود؛ چون این فطرت بشر است و چنانچه آدمی بیش از حد در آسایش باشد، نه لذت شفقت را خواهد فهمید و نه حلاوت ترحم را ! و سرانجام مدال بهترین تربیت را بر گردن کسی می‌آویزد که بهترین تحمل را داشته باشد: ” به نظر من کسی که بهتر از همه رنج‌ها و راحتی‌های زندگی را تحمل کند، از همه بهتر تربیت شده است”(امیل).

مقایسه‌‌ی روش تربیتی روسو با سایر روش‌های مرسوم

همانطور که اشاره کردیم، شیوه‌ی تربیتی روسو اصولی چون طبیعت‌گرایی، آزادی‌بخشی و مقاوم‌سازی را در بر می‌گرفت که این اصول عملا در آموزش و تربیت زمانه‌ی روسو رایج نبود و نوعی ساختارشکنی تلقی میشد. تربیت در آن دوره یعنی اواسط قرن هجدهم میلادی، همچنان بر سخنرانی تک‌نفره‌ی معلم به همراه تنبیهاتی که از جانب او یا والدین اجرا میشد، مبتنی بود و این سبک از تربیت با گذشت نزدیک به 250سال از آن دوره، همچنان با قدری تفاوت وجود دارد. هنوز هم در بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه، از تنبیهات فیزیکی و نسنجیده استفاده می‌شود و در تعداد زیادی از کشورهای جهان، شیوه‌ی تدریس همچنان مبتنی بر سخنرانی یک‌جانبه است و اندیشمندان حوزه‌ی یادگیری بارها این مسئله را مورد نقد قرار داده اند. ثرندایک یکی از پیشاهنگان این جریان استو معتقد است: “روش سخنرانی، رویکردی است که در آن حداقلَ فرصت به شاگرد داده می‌شود تا خود به کشف امور بپردازد. در این روش تنها از شاگرد می‌خواهند که گوش فرادهد و بکوشد تا سوال‌هایی که خودش مطرح نکرده است و پاسخ هایی را که خودش پیدا نکرده است، بفهمد. اما “گفتن”، آموزش دادن نیست و متداول ترین اشتباه دانشمند بی‌تجربه در آموزش این است که انتظار داشته باشد شاگردانش آنچه را به آنان می‌گوید بفهمند”(یادگیری).

ارزیابی

ژان ژاک روسو در نیمه‌ی دوم قرن هجدهم به وسیله‌ی کتاب امیل نظریاتی را روانه‌ی جامعه کرد که نه تنها برای زمانه‌‌ی خودش یک انقلاب نظری محسوب می‌شد بلکه الهام بخش نظریه‌های متعددی شد که اندیشمندان متاخر او مطرح کردند.

او اولین نفری بود که از یک برنامه‌ی زیستی درون زاد سخن گفت و به جهانیان نشان داد که کودک علاوه بر محیط پیرامونی اش تحت تاثیر متغیر های زیستی درونی خودش هم هست و برای اینکه مهارت هایی را کسب کند به تعامل این برنامه‌ی زیستی با محیط پیرامون نیاز دارد. این بخش از نظریه روسو را، آرنولد گزل در قرن بیستم گسترش داده و آن را رسش نامید که یکی از اساسی‌ترین نظریات تحولی است(کرین).

نوآوری دیگر روسو که برای ما اهمیت دارد، در نوع نگاهی بود که او به کودک داشت؛ شیوه‌ی مرسوم زمانه‌ی او و حتی ده‌ها سال بعد اینگونه بود که کودک همانند بزرگسالان جهان را می‌بیند اما با جزئیات کمتر و در نتیجه ما هم باید با کودک شبیه یک بزرگسال برخورد کنیم؛ اما روسو بارها تاکید کرد که نباید کودک را یک بزرگسال کوچک بدانیم؛ چراکه کودک تفاوت‌های بنیادین زیادی با یک انسان بالغ دارد و اساسا جهان را به گونه‌ای می‌بیند که با بزرگسالان متفاوت است.

با وجود خدمات شایسته‌ای که روسو به حوزه‌ی تربیت و آموزش‌و‌پرورش عرضه داشته است؛ انتقادات زیادی به نظریات او وارد شده که در اینجا به برخی از آنها به اختصار اشاره می‌کنیم.

بسیاری از نظریه‌پردازان رشد، معتقدند کودک ایده‌آلی که روسو برای ما شرح می‌دهد بیش از اندازه ضداجتماعی است. در مقالات متعددی ثابت شده است که کودکان در آغاز زندگی شدیدا به مراقبان خود دلبستگی پیدا می‌کنند و این وضعیت از نظر تکاملی، طبیعی است چراکه فرصت بقای کودک را افزایش می‌دهد. همچنین این دلبستگی به نزدیکان و اطرفیان در شکل‌گیری عواطف و رفتارهای بهنجار نقش پررنگی دارد؛ این در حالیست که روسو سعی دارد امیل را به طرق مختلف از اجتماع دور سازد.

البته عده‌ای معتقدند روسو به خاطر اندیشه‌های افراطی و مخربی که در جامعه‌اش وجود داشت، اینگونه می‌اندیشید چراکه معتقد بود نباید پیش از آنکه قوای عقلی و استدلالی کودک به بلوغ کافی برسد اندیشه‌ی خاصی را به او تحمیل کنیم. اما دلایل روسو چندان محکمه پسند به نظر نمی‌رسید؛ لارنس کلبرگ و عده‌ای دیگر از نظریه‌پردازان رشد در نیمه‌ی قرن بیستم، نشان دادند که کودک میتواند در جامعه زندگی کند و تفکراتی تقریبا مستقل از جامعه و خانواده را برای خود شکل دهد، تا جایی که حتی اگر درباره‌ی مسائل اجتماعی با جدیت به تفکر بپردازد میتواند از سطح قراردادهای اجتماعی نیز فراتر برود(کرین).

کلام آخر

به هرتقدیر، این روسو بود که شیوه‌ی تربیتی نوینی را پیشنهاد میکرد و اندیشمندان را با این پرسش اساسی روبرو میکرد که آیا میتوان بر اثر همنوایی با جمع چیره شد و مستقل اندیشید؟ البته اگر میتوانتیم با روسو مکاتبه‌ای داشته باشیم یقینا ما نیز از او می‌پرسیدیم که آیا در جهان پسامدرنی که ما زندگی میکنیم، اساسا می‌توان در انزوا زیست، درحالیکه همه‌ی ما محکوم به زندگی در یک “دهکده‌ی جهانی” هستیم؟!

خروج از نسخه موبایل